روانی منp37
شاید اون صدا راست میگه…تقصیر این زنیکه هست که هانا ناراحت شد و گریه کرد..باید به حسابش برسم!!!
خدمتکار:ار..باب(خسته)
داشت صدام میکرد..معلوم نیست میخواد چی بگه!
تهیونگ:بنال!(جدی)
خدمتکار:اگه بازم..به..عقب..بر..میگشتم به..به خانم..(سرفه)همون حر..فو میزدم!!(خسته)
چی؟؟این باید برای آزادیش التماس کنه ولی بازم داره پررویی میکنه..خنده داره!جونگکوک تیغ رو آورد
از دستش گرفتم و رفتم سمت اون هر*زه
{صدای ذهن تهیونگ:اره..نزدیکش شو!با همون تیغ تیکه تیکه اش کن!تیکه هاشو بکن خوراک سگ ها!کاری بکن که دیگه پررویی نکنه و التماست کنه!}
ناخداگاه لبخندی روی لب هام شکل گرفت..سرعت پاهام بیشتر شد…رسیدم بهش.کمی بهش نگاه کردم
کسی که میخواست منو از پرنسسم جدا کنه الان جلومه و منتظر هر اتفاقی هست!ولی چرا میخواست منو هانا رو از همدیگه جدا کنه؟
تهیونگ:دهنتو باز کن!
خدمتکار:چ..چ….چی؟(خسته)
تهیونگ:اگه نمیتونی میتونم خودم برات بازش کنم!(لبخند)
دهنشو باز کرد..با دستم که خالی بود زبونشو دروردم و گفتم..
تهیونگ:دهنی که بخواد پرنسسم رو ازم جدا کنه بهتره که ساکت بمونه!تا ابد…(خمار)
با به ضربه ی محکم و تند زبونشو جدا کردم و پرت کردم روی زمین…حس خوبی داشتم
وقتی یه زن رو شکنجه میدم انگار لذت بیشتری دارم..خون از دهنش میپاچید بیرون..فقط میتونست جیغ بزنه..صدای خنده ی کوک هم اون پشت میشنیدم،انگار داره لذت میبره..پس بزار بهترش کنم!
تهیونگ:کوککک(کمی داد)
کوک:بله کیم؟(لحن خوشحال)
تهیونگ:اره برقی!(نیشخند)
کوک:اوه اوه وارد لول دیگه ای شدیم پس!(خنده)
کوک رفت تا اره برقی رو بیاره…به چشم هاش نگاه کردم..التماس رو توش میدیدم،خوبه همینو میخواستم!حس خوبی دارم!از شکنجه کردن آدما بخصوص زن ها لذت میبرم..انگار شکنجه کردن جزئی از زندگیمه..انگار تا آدمی رو شکنجه نکنم خوشحال نمیشم!
{صدای ذهن تهیونگ:خیلی وقت بود که برای این نوع شکنجه ها زجه میزدم!}
تهیونگ:اما حالا داری تجربه اش میکنی..(نیشخند)
کوک اره برقی آورد و انداخت جلوم..شک داشتم!نمیدونستم واقعا اینکارو کنم یا نه؟
{صدای ذهن تهیونگ:انجامش بده!یادت باشه که هانا رو ناراحت کرد!یه مافیا نباید واسه ی شکنجه شک داشته باشه!!}
تهیونگ:حق با توعه!
اره برقی رو از روی زمین برداشتم
کوک:داری با کی حرف میزنی؟(شک)
تهیونگ:دخالت نکن!
روشنش کردم و با لبخندی که امضای کارم بود به اون هر*زه نگاه کردم
(توجه!!:این کلمات ممکن است کمی خشن باشد و بنده تا حد امکان سانسور میکنم تا گزارش نشه و اگر تحمل نکنید ردش کنید!)
نقشه ای توی ذهنم داشتم..کاری که چند سال پیش انجامش دادم!
اره برقی رو زیر پوص*یش گرفتم به چشماش نگاه کردم و دیدم داره گریه میکنه..چرا صدایی نمیشنوم..توجهی نکردم و کارم رو ادامه دادم
اره برقی رو دادم بالا..آروم آروم و آهسته!تا قشنگ درد رو حس کنه!مثل قبلا..بهش نگاه کردم داشت جیغ میزد..ولی صدایی نمیشنیدم انگار گوشم رو قطع کرده بودن..اره برقی رسیده بود تا نافش بدنش خیلی کلفت بود..حس خیلی خوبی دارم لبخندروی لبامه..البته این حس خوبم به پای اون حسی که کنار هانا دارم نمیرسه!
خون رو روی صورتم احساس میکردم..هر یه قطره ای که روی صورتم میومد یه حس خوبی بهم منتقل میکرد
اشکش همینطور پایین میریخت و دهنش باز بود..انگار داشت جیغ میزد!
[تهیونگ جان بدبخت داره جیغ بنفش میکشه تو کجای راهی؟]
یکم دیگه مونده تا اره برقی برسه به قلبش تا اینکه…
29min
ویو هانا
اتاق کار تهیونگ بودیم..لانیا هی داشت میگفت که من کاری نکردم و تو نباید از تهیونگ جدا بشی و منم همش فکرم درگیره..نمیدونم به خدمتکاره فکر کنم یا به یونگی؟!
همینطور توی فکر بودم که صدای جیغی به گوشمون خورد
خیلی خیلی بلند بود..جوری که انگار دارن پشت در جیغ میزنن
خواستم بلند بشم و برم ببینم چخبره که لانیا دستم رو گرفت و نشوندم سرجام
لانیا:نباید بری!مگه اینکه بخوای توهم جیغ بزنی..نرو هانا!
هانا:اگه دوستم داشته باشه هرگز اینکارو نمیکنه!
لانیا:یه روانی نمیتونه خودش رو کنترل کنه!
هانا:هه!ببین کی داره اینو میگه(پوزخند)
دستمو از دستش کشیدم بیرون و از در رفتم بیرون
وارد اون راهرو شدم و رسیدم به همون در
صدای جیغ رو همینطور داشتم میشنیدم
کسی جلوی در نبود…میترسم برم داخل!
نکنه شکنجه ام کنه؟عررر غلط کردم
صدای جیغ یهو قطع شد…وا چیشد؟
سریع در رو باز کردم که…
خدمتکار:ار..باب(خسته)
داشت صدام میکرد..معلوم نیست میخواد چی بگه!
تهیونگ:بنال!(جدی)
خدمتکار:اگه بازم..به..عقب..بر..میگشتم به..به خانم..(سرفه)همون حر..فو میزدم!!(خسته)
چی؟؟این باید برای آزادیش التماس کنه ولی بازم داره پررویی میکنه..خنده داره!جونگکوک تیغ رو آورد
از دستش گرفتم و رفتم سمت اون هر*زه
{صدای ذهن تهیونگ:اره..نزدیکش شو!با همون تیغ تیکه تیکه اش کن!تیکه هاشو بکن خوراک سگ ها!کاری بکن که دیگه پررویی نکنه و التماست کنه!}
ناخداگاه لبخندی روی لب هام شکل گرفت..سرعت پاهام بیشتر شد…رسیدم بهش.کمی بهش نگاه کردم
کسی که میخواست منو از پرنسسم جدا کنه الان جلومه و منتظر هر اتفاقی هست!ولی چرا میخواست منو هانا رو از همدیگه جدا کنه؟
تهیونگ:دهنتو باز کن!
خدمتکار:چ..چ….چی؟(خسته)
تهیونگ:اگه نمیتونی میتونم خودم برات بازش کنم!(لبخند)
دهنشو باز کرد..با دستم که خالی بود زبونشو دروردم و گفتم..
تهیونگ:دهنی که بخواد پرنسسم رو ازم جدا کنه بهتره که ساکت بمونه!تا ابد…(خمار)
با به ضربه ی محکم و تند زبونشو جدا کردم و پرت کردم روی زمین…حس خوبی داشتم
وقتی یه زن رو شکنجه میدم انگار لذت بیشتری دارم..خون از دهنش میپاچید بیرون..فقط میتونست جیغ بزنه..صدای خنده ی کوک هم اون پشت میشنیدم،انگار داره لذت میبره..پس بزار بهترش کنم!
تهیونگ:کوککک(کمی داد)
کوک:بله کیم؟(لحن خوشحال)
تهیونگ:اره برقی!(نیشخند)
کوک:اوه اوه وارد لول دیگه ای شدیم پس!(خنده)
کوک رفت تا اره برقی رو بیاره…به چشم هاش نگاه کردم..التماس رو توش میدیدم،خوبه همینو میخواستم!حس خوبی دارم!از شکنجه کردن آدما بخصوص زن ها لذت میبرم..انگار شکنجه کردن جزئی از زندگیمه..انگار تا آدمی رو شکنجه نکنم خوشحال نمیشم!
{صدای ذهن تهیونگ:خیلی وقت بود که برای این نوع شکنجه ها زجه میزدم!}
تهیونگ:اما حالا داری تجربه اش میکنی..(نیشخند)
کوک اره برقی آورد و انداخت جلوم..شک داشتم!نمیدونستم واقعا اینکارو کنم یا نه؟
{صدای ذهن تهیونگ:انجامش بده!یادت باشه که هانا رو ناراحت کرد!یه مافیا نباید واسه ی شکنجه شک داشته باشه!!}
تهیونگ:حق با توعه!
اره برقی رو از روی زمین برداشتم
کوک:داری با کی حرف میزنی؟(شک)
تهیونگ:دخالت نکن!
روشنش کردم و با لبخندی که امضای کارم بود به اون هر*زه نگاه کردم
(توجه!!:این کلمات ممکن است کمی خشن باشد و بنده تا حد امکان سانسور میکنم تا گزارش نشه و اگر تحمل نکنید ردش کنید!)
نقشه ای توی ذهنم داشتم..کاری که چند سال پیش انجامش دادم!
اره برقی رو زیر پوص*یش گرفتم به چشماش نگاه کردم و دیدم داره گریه میکنه..چرا صدایی نمیشنوم..توجهی نکردم و کارم رو ادامه دادم
اره برقی رو دادم بالا..آروم آروم و آهسته!تا قشنگ درد رو حس کنه!مثل قبلا..بهش نگاه کردم داشت جیغ میزد..ولی صدایی نمیشنیدم انگار گوشم رو قطع کرده بودن..اره برقی رسیده بود تا نافش بدنش خیلی کلفت بود..حس خیلی خوبی دارم لبخندروی لبامه..البته این حس خوبم به پای اون حسی که کنار هانا دارم نمیرسه!
خون رو روی صورتم احساس میکردم..هر یه قطره ای که روی صورتم میومد یه حس خوبی بهم منتقل میکرد
اشکش همینطور پایین میریخت و دهنش باز بود..انگار داشت جیغ میزد!
[تهیونگ جان بدبخت داره جیغ بنفش میکشه تو کجای راهی؟]
یکم دیگه مونده تا اره برقی برسه به قلبش تا اینکه…
29min
ویو هانا
اتاق کار تهیونگ بودیم..لانیا هی داشت میگفت که من کاری نکردم و تو نباید از تهیونگ جدا بشی و منم همش فکرم درگیره..نمیدونم به خدمتکاره فکر کنم یا به یونگی؟!
همینطور توی فکر بودم که صدای جیغی به گوشمون خورد
خیلی خیلی بلند بود..جوری که انگار دارن پشت در جیغ میزنن
خواستم بلند بشم و برم ببینم چخبره که لانیا دستم رو گرفت و نشوندم سرجام
لانیا:نباید بری!مگه اینکه بخوای توهم جیغ بزنی..نرو هانا!
هانا:اگه دوستم داشته باشه هرگز اینکارو نمیکنه!
لانیا:یه روانی نمیتونه خودش رو کنترل کنه!
هانا:هه!ببین کی داره اینو میگه(پوزخند)
دستمو از دستش کشیدم بیرون و از در رفتم بیرون
وارد اون راهرو شدم و رسیدم به همون در
صدای جیغ رو همینطور داشتم میشنیدم
کسی جلوی در نبود…میترسم برم داخل!
نکنه شکنجه ام کنه؟عررر غلط کردم
صدای جیغ یهو قطع شد…وا چیشد؟
سریع در رو باز کردم که…
- ۱۶.۳k
- ۲۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط