part ²
part ²
ویو جنی
#چیه نمی تونم داخل خونه ی خودم بیام؟
+ه..ه..ها؟خ...خ...خب چ...چرا ت...ت.تو
#بنظرت من الان فهمیدم تپ چی گفتی:/؟
+ها؟
#انقدر ها ها نکن مگه داری شیشه ها میکشی؟
+نفس عمیقی کشیدم و حرفم رو زدم:منظورم اینه چرا تو اتاق من؟
#خیلی شرمندم این اتاق دیگه برای منه
+چی اما وسایل من داخلشه
#خب بنداز بیرون
+عصبانی شدم و داد زدم:چیه...نظرت چیه تو گ*م*ش*ی بیرون هاااا؟
از داخل رخت خواب بلند شد و به سمتم اومد خیلی ترسیده بودم اب دهنم وقورت دادم و و توی چشماش با پرویی زل زدم که بهم گفت
#فک کردی کی هستی؟اینجا خونه ی منه
و دستم و محکم کشید و پرتم کرد از اتاق بیرون پاهام به نرده ی راه پله هایی که به سمت اتاقم راه داشت خورد و زخم تقریبا بزرگی روشون ایجاد شد دلم میخواست گریه کنم هوشی از بچگی من و اذیت میکرد اما قوی موندم و چون میدونستم چارش نمیکنم گفتم
+حدقل بزار لباس های بیرونم و بردارم و لباسم و عوض کنم
#......
+با حالت بیبی طور گفتم:لطفااا
که اومد در و باز کرد و بهم گفت
#چیه...چرا نگام میکنی زود باش
ازش تشکر کردم و سریع رفتم داخل که لباس هامو عوض کنم که دیدم هوشی همینجور بهم زل زده
+اهایییی....میخوام لباسم و عوض کنم چشمات و بگیر
#تو اومدی داخل اتاق من...من چشمام بگیرم؟برو بیرون عوض کن
+ایششششش....-لباس هامو برداشتم و میخواستم از اتاق برم بیرون که دوباره مچ دستم و گرفت و به زخم پام نگاه کوتاهی انداخت و هلم داد بیرون و در رو بست با نفرت نگاش کردم و رفتم لباس هامو پوشیدم و سریع خودم و رسوندم به کافه یجی و یسو سرم غر میزدن که چرا دیر اومدی مشغول بحث بودیم که فیلیکس با یه چهره ی پکر همراه یونجون وارد کافه شد بچه ها ساکت شدن اون مستقیم به سمت ما میومد وقتی بهمون رسید جلوی من با زانو روی زمین نشست و پاهامو برسی کرد که با زخم مواجه شد با عصبانیت دستم و کشید و من هرچی داد میزدم ولم نمیکرد داشت به سمت ماشین میبردم که.....
پایان پارت دوم^^
ویو جنی
#چیه نمی تونم داخل خونه ی خودم بیام؟
+ه..ه..ها؟خ...خ...خب چ...چرا ت...ت.تو
#بنظرت من الان فهمیدم تپ چی گفتی:/؟
+ها؟
#انقدر ها ها نکن مگه داری شیشه ها میکشی؟
+نفس عمیقی کشیدم و حرفم رو زدم:منظورم اینه چرا تو اتاق من؟
#خیلی شرمندم این اتاق دیگه برای منه
+چی اما وسایل من داخلشه
#خب بنداز بیرون
+عصبانی شدم و داد زدم:چیه...نظرت چیه تو گ*م*ش*ی بیرون هاااا؟
از داخل رخت خواب بلند شد و به سمتم اومد خیلی ترسیده بودم اب دهنم وقورت دادم و و توی چشماش با پرویی زل زدم که بهم گفت
#فک کردی کی هستی؟اینجا خونه ی منه
و دستم و محکم کشید و پرتم کرد از اتاق بیرون پاهام به نرده ی راه پله هایی که به سمت اتاقم راه داشت خورد و زخم تقریبا بزرگی روشون ایجاد شد دلم میخواست گریه کنم هوشی از بچگی من و اذیت میکرد اما قوی موندم و چون میدونستم چارش نمیکنم گفتم
+حدقل بزار لباس های بیرونم و بردارم و لباسم و عوض کنم
#......
+با حالت بیبی طور گفتم:لطفااا
که اومد در و باز کرد و بهم گفت
#چیه...چرا نگام میکنی زود باش
ازش تشکر کردم و سریع رفتم داخل که لباس هامو عوض کنم که دیدم هوشی همینجور بهم زل زده
+اهایییی....میخوام لباسم و عوض کنم چشمات و بگیر
#تو اومدی داخل اتاق من...من چشمام بگیرم؟برو بیرون عوض کن
+ایششششش....-لباس هامو برداشتم و میخواستم از اتاق برم بیرون که دوباره مچ دستم و گرفت و به زخم پام نگاه کوتاهی انداخت و هلم داد بیرون و در رو بست با نفرت نگاش کردم و رفتم لباس هامو پوشیدم و سریع خودم و رسوندم به کافه یجی و یسو سرم غر میزدن که چرا دیر اومدی مشغول بحث بودیم که فیلیکس با یه چهره ی پکر همراه یونجون وارد کافه شد بچه ها ساکت شدن اون مستقیم به سمت ما میومد وقتی بهمون رسید جلوی من با زانو روی زمین نشست و پاهامو برسی کرد که با زخم مواجه شد با عصبانیت دستم و کشید و من هرچی داد میزدم ولم نمیکرد داشت به سمت ماشین میبردم که.....
پایان پارت دوم^^
۱.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.