✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨
✨🦋✨🦋
✨🦋✨
✨🦋
✨
#Set_Me_Free
#آزادم_کن
#Part3
ا.ت ویو-
گفته بودن چندتا آدم کله گنده(همون مافیا) توی یه درگیری تیر خوردن و زخمی شدند..
همه آماده باش وایستاده بودیم برای دو سه تا مافیایی که تیر خوردن، وایی اینجا داره پر میشه از مافیاااا
همینطوری داشتم تو ذهنم چرت و پرت میبافتم که دیدم یخچال که روی ویلچر نشسته داره میاد اورژانس.. دوتا بادیگاردم همراهش بودن..این اینجا چی میخواست؟
آقای جانگ-اوه ارباب پارک برای چی شما اومدید اورژانس؟
_به تو ربطی داره؟
آقای جانگ-خبب اممم ببخشید ارباب
_اومدم اینجا ببینم چجوری به بیمارهای بیمارستانم رسیدگی میکنید...
ا.ت ویو-
اوه لالا.. یارو عجب پولداریهه..پس این آقای جانگ(رییس بیمارستان) که اینقدر وراجه حتی بیمارستانم مال خودش نیست؟
**بیمارهارو آوردن.. آماده باشینننننن
منو یکی از دکترا به سمت یکی از بیمارا رفتیم که سنش بالا بود.. شاید نزدیک 70 سالش میشد..شروع کردم سوالاتی ازش پرسیدن تا هوشیار باشه..
آقای محترم چیشد که این اتفاق براتون افتاد؟
-آیییی خببب سر زمین بودیم...املاکییی و اینطوری شد
+ بله دیگه ماعم فضانوردیم داریم سنگ جمع میکنیم(🤣)
جیمین ویو-
هع این دختره خیلی نترسه..کنار مافیا وایستی و مسخرش کنی.. دل و جرعت زیادی میخواد.. پس که فضانوردی و داری سنگ جمع میکنی؟(تو ذهنش میخنده ولی به روی خودش نمیاره)
توی همون لحظه یکی از مردایی که زخمی شده بود از روی تخت بلند شد و داشت با یه چیزی به سمت همون پیرمرد می اومد(مریض ا.ت) ، همین که دستش رو برد بالا و خواست بزنه توی گلوی پیرمرد ا.ت خیلی سریع با سینی ای که دستش بود محکم توی سر کوبید و توی یه حرکت دستش رو گرفت و پیچوند و اون تیزی که چاقویی جیبی بود رو از دستش گرفت و با پوزخندی گفت:
متاسفم آقای به ظاهر محترم اما اینجا قصابی نیست که یه چاقو بگیری دستتو بخوای اینو اون رو بکشی.
و ماموران امنیتی و پلیس به سمت اون مرد رفتن و بردنش به یک اتاق جداگانه...
همه مات و مبهوت به دختر کوچیک جثه ای نگاه میکردند که با یک مافیای غول مانند درگیر شده بود...
***خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم و با لایک و کامنت میتونید بهم انرژی بدید❤️🔥
✨🦋✨🦋✨
✨🦋✨🦋
✨🦋✨
✨🦋
✨
#Set_Me_Free
#آزادم_کن
#Part3
ا.ت ویو-
گفته بودن چندتا آدم کله گنده(همون مافیا) توی یه درگیری تیر خوردن و زخمی شدند..
همه آماده باش وایستاده بودیم برای دو سه تا مافیایی که تیر خوردن، وایی اینجا داره پر میشه از مافیاااا
همینطوری داشتم تو ذهنم چرت و پرت میبافتم که دیدم یخچال که روی ویلچر نشسته داره میاد اورژانس.. دوتا بادیگاردم همراهش بودن..این اینجا چی میخواست؟
آقای جانگ-اوه ارباب پارک برای چی شما اومدید اورژانس؟
_به تو ربطی داره؟
آقای جانگ-خبب اممم ببخشید ارباب
_اومدم اینجا ببینم چجوری به بیمارهای بیمارستانم رسیدگی میکنید...
ا.ت ویو-
اوه لالا.. یارو عجب پولداریهه..پس این آقای جانگ(رییس بیمارستان) که اینقدر وراجه حتی بیمارستانم مال خودش نیست؟
**بیمارهارو آوردن.. آماده باشینننننن
منو یکی از دکترا به سمت یکی از بیمارا رفتیم که سنش بالا بود.. شاید نزدیک 70 سالش میشد..شروع کردم سوالاتی ازش پرسیدن تا هوشیار باشه..
آقای محترم چیشد که این اتفاق براتون افتاد؟
-آیییی خببب سر زمین بودیم...املاکییی و اینطوری شد
+ بله دیگه ماعم فضانوردیم داریم سنگ جمع میکنیم(🤣)
جیمین ویو-
هع این دختره خیلی نترسه..کنار مافیا وایستی و مسخرش کنی.. دل و جرعت زیادی میخواد.. پس که فضانوردی و داری سنگ جمع میکنی؟(تو ذهنش میخنده ولی به روی خودش نمیاره)
توی همون لحظه یکی از مردایی که زخمی شده بود از روی تخت بلند شد و داشت با یه چیزی به سمت همون پیرمرد می اومد(مریض ا.ت) ، همین که دستش رو برد بالا و خواست بزنه توی گلوی پیرمرد ا.ت خیلی سریع با سینی ای که دستش بود محکم توی سر کوبید و توی یه حرکت دستش رو گرفت و پیچوند و اون تیزی که چاقویی جیبی بود رو از دستش گرفت و با پوزخندی گفت:
متاسفم آقای به ظاهر محترم اما اینجا قصابی نیست که یه چاقو بگیری دستتو بخوای اینو اون رو بکشی.
و ماموران امنیتی و پلیس به سمت اون مرد رفتن و بردنش به یک اتاق جداگانه...
همه مات و مبهوت به دختر کوچیک جثه ای نگاه میکردند که با یک مافیای غول مانند درگیر شده بود...
***خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم و با لایک و کامنت میتونید بهم انرژی بدید❤️🔥
۹۲۵
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.