✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨
✨🦋✨🦋
✨🦋✨
✨🦋
✨
#Set_Me_Free
#آزادم_کن
#Part1
ا.ت ویو
طبق معمول روزمو توی همون سگدونی شروع کردم..بی حوصله تر از روز قبل به سمت دستشویی کوچیکِ این آپارتمان مسخره رفتم و چند مشت آب سرد به صورتِ بی روحم زدم.
به سمت لباسای ساده ی همیشگیم رفتم و پوشیدمشون..چون معمولا صبحا هیچی نمیخورم به سمت در رفتم..
امیدوارم که باز با اون آشغالِ بی همه چیز رو در رو نشم،اصلا دوست ندارم قیافه ی نحسشو ببینم.
از اونجایی که این آپارتمان که بهتره بگم یه خونه خرابه نسبت به بقیه ی خونه ها خیلی ارزونتر بود مجبور شدم اینجا شبمو به صبح برسونم.. سختیش اینه که باید با این صابخونه ی کثیف هم دهن به دهن بشم..
و خب این خراب شده آسانسور نداره و باید 4 طبقه رو با پله برم پایین..
*نیم ساعت بعد*
بلاخره رسیدم به بیمارستان..کلافه به سمت بخش رفتم و به سرپرستارمون حضورمو اعلام کردم تا ثبت کنه و با یه سلام خشک و خالی به سمت اتاق پرسنل رفتم..
لباسای مخصوص رو پوشیدم و موهامو هم با یه گیره ی بزرگ بالای سرم جمع کردم تا موقع کار مزاحم نشن.
داشتم به سمت بخش میرفتم تا ببینم باید چکار کنم..بیمارستانی که توش کار میکردم هم معروف بود هم بزرگ اما من بخاطر خواهر و برادرمم که شده نمیتونم از حقوقی که میگیرم بهره ای ببرم..نمیگم بخاطر اوناست که اینطوری زندگی میکنم، نه اصلا، من بخاطر اون دوتا کوچولوی شیطونِ که زنده ام..
-خانم سونگ کارِ امروز من چیه؟
-تا کی میخوای اینقدر سرد باشی دخترم؟ بیا این دمنوش رو بگیر، برو بخشِ VIP و یه سری به اتاق 45 بزن و علائم بیمار رو چک کن..
دمنوش رو برنداشتم و چَشمی زیرلب گفتم و به سمت بخش VIP حرکت کردم..
وقتی به اتاق 45 رسیدم، دیدم کلی غول پشت در وایستادن و عین اژدها اخم کردن..حتما فرد خیلی مهمیه.. خب به من چه اصلا
به سمت در رفتم که یکی از اون غولا جلومو گرفت گفت:
-هی خانوم شما اجازه ی ورود ندارید
-اونوقت تو این دستورو صادر کردی؟ من پرستارِ این بیمارستانم و به من گفته شده که باید وضعیت این بیمار رو چک کنم.
البته اگه بیمارتون چیزیش شد منم باید بگم نگذاشتن برم داخل دیگه نه؟
-اممم خب برید داخل
بلاخره این بابا لنگ درازه غول اجازه دادن که برم داخل مرتیکه ی غول..
درو برام باز کرد و من رفتم داخل و دیدم یه مرد که خیلی خوشگل بود و بهش میخورد 30 سال رو داشته باشه با اخم به رو به رو خیره.. راستش خیلی خوشگل بود، عههههه اصن به من چه ببخشه به صاحابش. یه مردِ دیگه ام کنارش نشسته بود و داشت توی گوشیش چرخ میزد..
به سمت تختش رفتم و تبلتی که تمام اطلاعات مریض رو نشون میداد برداشتم، اسمش جیمین بود پارک جیمین.. درست حدس زده بودم 30 سالشه.. گویا چندجاش شکسته بود و تیر خورده بود...
#Julie
نظرتون؟لایک یادتون نره
✨🦋✨🦋✨
✨🦋✨🦋
✨🦋✨
✨🦋
✨
#Set_Me_Free
#آزادم_کن
#Part1
ا.ت ویو
طبق معمول روزمو توی همون سگدونی شروع کردم..بی حوصله تر از روز قبل به سمت دستشویی کوچیکِ این آپارتمان مسخره رفتم و چند مشت آب سرد به صورتِ بی روحم زدم.
به سمت لباسای ساده ی همیشگیم رفتم و پوشیدمشون..چون معمولا صبحا هیچی نمیخورم به سمت در رفتم..
امیدوارم که باز با اون آشغالِ بی همه چیز رو در رو نشم،اصلا دوست ندارم قیافه ی نحسشو ببینم.
از اونجایی که این آپارتمان که بهتره بگم یه خونه خرابه نسبت به بقیه ی خونه ها خیلی ارزونتر بود مجبور شدم اینجا شبمو به صبح برسونم.. سختیش اینه که باید با این صابخونه ی کثیف هم دهن به دهن بشم..
و خب این خراب شده آسانسور نداره و باید 4 طبقه رو با پله برم پایین..
*نیم ساعت بعد*
بلاخره رسیدم به بیمارستان..کلافه به سمت بخش رفتم و به سرپرستارمون حضورمو اعلام کردم تا ثبت کنه و با یه سلام خشک و خالی به سمت اتاق پرسنل رفتم..
لباسای مخصوص رو پوشیدم و موهامو هم با یه گیره ی بزرگ بالای سرم جمع کردم تا موقع کار مزاحم نشن.
داشتم به سمت بخش میرفتم تا ببینم باید چکار کنم..بیمارستانی که توش کار میکردم هم معروف بود هم بزرگ اما من بخاطر خواهر و برادرمم که شده نمیتونم از حقوقی که میگیرم بهره ای ببرم..نمیگم بخاطر اوناست که اینطوری زندگی میکنم، نه اصلا، من بخاطر اون دوتا کوچولوی شیطونِ که زنده ام..
-خانم سونگ کارِ امروز من چیه؟
-تا کی میخوای اینقدر سرد باشی دخترم؟ بیا این دمنوش رو بگیر، برو بخشِ VIP و یه سری به اتاق 45 بزن و علائم بیمار رو چک کن..
دمنوش رو برنداشتم و چَشمی زیرلب گفتم و به سمت بخش VIP حرکت کردم..
وقتی به اتاق 45 رسیدم، دیدم کلی غول پشت در وایستادن و عین اژدها اخم کردن..حتما فرد خیلی مهمیه.. خب به من چه اصلا
به سمت در رفتم که یکی از اون غولا جلومو گرفت گفت:
-هی خانوم شما اجازه ی ورود ندارید
-اونوقت تو این دستورو صادر کردی؟ من پرستارِ این بیمارستانم و به من گفته شده که باید وضعیت این بیمار رو چک کنم.
البته اگه بیمارتون چیزیش شد منم باید بگم نگذاشتن برم داخل دیگه نه؟
-اممم خب برید داخل
بلاخره این بابا لنگ درازه غول اجازه دادن که برم داخل مرتیکه ی غول..
درو برام باز کرد و من رفتم داخل و دیدم یه مرد که خیلی خوشگل بود و بهش میخورد 30 سال رو داشته باشه با اخم به رو به رو خیره.. راستش خیلی خوشگل بود، عههههه اصن به من چه ببخشه به صاحابش. یه مردِ دیگه ام کنارش نشسته بود و داشت توی گوشیش چرخ میزد..
به سمت تختش رفتم و تبلتی که تمام اطلاعات مریض رو نشون میداد برداشتم، اسمش جیمین بود پارک جیمین.. درست حدس زده بودم 30 سالشه.. گویا چندجاش شکسته بود و تیر خورده بود...
#Julie
نظرتون؟لایک یادتون نره
۱.۵k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.