وصف تو در قالب این یک غزل مقدور نیست

.وصفِ تو در قالبِ این یک غزل مقدور نیست
ماه هم اندازه یِ زیبائی ات مشهور نیست
معدنِ فیروزه دارد چشم هایت نازنین
آبیِ فیروزه ای هم این قَدَر پرنور نیست
با لبانت رویِ رنگِ لاله را کم کرده ای
شیره یِ شیرینِ آن در شهدِ هیچ انگور نیست
صورتت مجموعه ای از رنگهای دل رباست
این همه زیبائی ات با سر به زیری جور نیست
سرخ آبی زرد نارنجی کمی هم نقره ای
این تنوع های رنگارنگ در منشور نیست
کشته هایی را که لبخندت به ما تحمیل کرد
در تمامِ طولِ تاریخِ بشر در گور نیست
باز هم این آخرین حرفم فقط یک جمله است
وصفِ تو در قالب این یک غزل مقدور نیست
دیدگاه ها (۸)

عشق یعنے با یڪے ، یڪجا ، تماشایے شویعاشقش باشے ، برایش عشق ر...

برو ای باد بدانسوی که من دانم و توخیمه زن بر سر آن کوی که من...

خسته ام از حرف های تلخ بی معنای تواز تحمل کردن رفتار نا زیبا...

نرو! بمان، که من از انتظار میترسممن از جدایی و بُغض و فرار م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط