تمام هستی منواقعی پارتچهاردهم

تمام هستی من(واقعی) #پارت_چهاردهم
منم از گریه اون زدم زیر گریه..به خاطر خودم گریه می کردم؟ اشکهای تنهایمو قسمت می کردم.. ...عشق اینه ؟؟ اگه اینه خدایا نمی خوام عاشق باشم..اگه هم این نیست خدایا منو فارغ از هر چی هست کن..خدایا..منو می رونی از خودت.. خدایا من از تو جز آغوشت چی خواستم..خدایا.. …
 داغ بودم....تب دار بود..اشکهامون با هم قاطی شده بود..صورتامونو می سوزوند.. قلبمونو لطیف می کرد..بدون هیچ توضیحی اشک می ریختیم..اون چرا اشک می ریخت؟؟.. اون که از دست نداده بود..به دست آورده بود..
داشتم آب می شدم..داشت آب می شد..شاید با هم حل می شدیم و اون وقت یکی می شدیم.. درد..درد حماقت بود..درد عشق که اینقدر ازش می گن؟درد تنهائی..عادت...
گفت: چرا با من بازی کردی؟ چرا عروسی امو عزا کردی..داشتم فراموش می کردم.. می خواستم فراموش کنم..تو که منو نمی خواستی پس چرا ..چرا لعنتی چرا؟؟
دیدگاه ها (۴)

فلسفه ی کرونایی😉

تمام هستی من(واقعی) #پارت_پانزدهمبجای اینکه از خودم دفاع کنم...

کدوم؟.؟

#تلنگر

درخواستی🖤🩸🩸

#رویای #جوانی #پارت-۶خیلی عصابم خورد شد . یونگی اومد و گفت :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط