Part52
#Part52
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
وقتی مامان قیافه ی من رو دید بدون هیچ حرفی رفت سمت حموم
نفس حبث شدم رو رها کردم خدا رو شکر رفت نمیخوام مامانم رو هم رصد کنه!
مامان از حموم اومد بیرون و چپ چپ نگام کرد
_ الان خیالت راحت شد؟
لبخند کم جونی زدم و اروم گفتم " مرسی"
رفت سمت در که یهو انگار چیزی یادش اومده باشه برگشت سمتم و از کشو کمد رو برو گوشیم رو در آورد
_ بیا گوشیت فکر کنم دوستات انقدر زنگ زدند بالاخره خاموش شد، بیا به دوستات زنگ بزن!
پوزخندی نشست رو لبم ، مامان من چه دل خوشی داشت
نمیدونست همه ی دوستام ازم فراری هستند و تنها دوست من یارا ست که اونم وقتی بیمارستان بودم اومد عیادتم ولی به خاطر حضور خونواده ها نتونستیم یک کلمه هم حرف بزنیم
گوشی رو از مامان گرفتم و زدم به شارژ یکم منتظر موندم ولی حوصله نداشتم منتظر بمونم گوشی کامل شارژ بشه و روشنش کردم
چند تا اس ام اس از طرف یارا داشتم و چند تا اس ام اس تبلیغاتی...
اس ام اس های یارا همش نوشته بود باهاش تماس بگیرم و نگارنم هست و...
چشمم به گوشی بود و داشتم تایپ میکردم که یه شماره اس ام اس داد که از بالای گوشیم شمارش و اول متنش رو دیدم
شمارش رو که نمیشناختم یه شماره ی ٠٩١٢ خیلی رند
ولی اول متنش باعث شد سریع کل پیام رو باز کنم
" نگران نباش به غیر از تو هیچ کس رو دید نمی زنم، بزار مامانت موقع لباس پوشیدن راحت باشه، انقدر پست نیستم، راستی تو شمارم رو نداری این رو داشته باش هروقت هرچیزی بود بهم زنگ بزن، هروقت فکر کردی میتونی حرفام رو گوش بدی بهم خبر بده... سام"
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
وقتی مامان قیافه ی من رو دید بدون هیچ حرفی رفت سمت حموم
نفس حبث شدم رو رها کردم خدا رو شکر رفت نمیخوام مامانم رو هم رصد کنه!
مامان از حموم اومد بیرون و چپ چپ نگام کرد
_ الان خیالت راحت شد؟
لبخند کم جونی زدم و اروم گفتم " مرسی"
رفت سمت در که یهو انگار چیزی یادش اومده باشه برگشت سمتم و از کشو کمد رو برو گوشیم رو در آورد
_ بیا گوشیت فکر کنم دوستات انقدر زنگ زدند بالاخره خاموش شد، بیا به دوستات زنگ بزن!
پوزخندی نشست رو لبم ، مامان من چه دل خوشی داشت
نمیدونست همه ی دوستام ازم فراری هستند و تنها دوست من یارا ست که اونم وقتی بیمارستان بودم اومد عیادتم ولی به خاطر حضور خونواده ها نتونستیم یک کلمه هم حرف بزنیم
گوشی رو از مامان گرفتم و زدم به شارژ یکم منتظر موندم ولی حوصله نداشتم منتظر بمونم گوشی کامل شارژ بشه و روشنش کردم
چند تا اس ام اس از طرف یارا داشتم و چند تا اس ام اس تبلیغاتی...
اس ام اس های یارا همش نوشته بود باهاش تماس بگیرم و نگارنم هست و...
چشمم به گوشی بود و داشتم تایپ میکردم که یه شماره اس ام اس داد که از بالای گوشیم شمارش و اول متنش رو دیدم
شمارش رو که نمیشناختم یه شماره ی ٠٩١٢ خیلی رند
ولی اول متنش باعث شد سریع کل پیام رو باز کنم
" نگران نباش به غیر از تو هیچ کس رو دید نمی زنم، بزار مامانت موقع لباس پوشیدن راحت باشه، انقدر پست نیستم، راستی تو شمارم رو نداری این رو داشته باش هروقت هرچیزی بود بهم زنگ بزن، هروقت فکر کردی میتونی حرفام رو گوش بدی بهم خبر بده... سام"
۵.۰k
۲۱ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.