Part51
#Part51
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
مامان بابا حرف میزدند و من تو افکارم غوطه ور بودم
حس بدی دارم، حس ضعف، حس شکست ، حس نا امنی...
حالم از حس های مزخرفی که درگیرش بودم خراب میشد
میخواستم همین الان برم و با اون مردک حرف بزنم ببینم من چیکارش کرده بودم
******
بالاخره مرخص شدم، شهرام احمق هم خودش رو رسونده بود
انقدر گفت و گفت که دیگه میخواستم با این حالم پاشم از پنجره خونه پرتش کنم پایین
از سام مرد ترسناک هیچ خبری نبود، شبا خیلی وقتها با حس یه سایه بالا سرم تو اتاق بخش بیمارستان بیدار میشدم ولی کسی دورو برم نبود
انقدر ترس حضورش رو داشتم حتی تو خواب هام هم ولم نمیکرد
همش اون قیافه ی خشن و هیکل درشتش و اون چشمهای سیاه و ترسناکش ، میومد جلو چشمام!
اصلاً انگار مریض شده بودم
میترسیدم باز خونه رو تحت نشر داشته باشه و هنوز دوربینهاش تو خونه باشه
در اتاقم باز شد و مامان اومد تو اتاقم و خواست لباسهاش رو عوض کنه که یهو داد زدم
_ نه مامان اینجا نه برو تو حموم!
مامان با تعجب نگام کرد
_ خوبی مامان جان؟ جلو دخترم میخوام لباس عوض کنم ها!
_ میدونم ولی تو حموم عوض کنید نکنه یهو شهرام و بابا بیان تو اتاق
_ شیرین جان مامان خوبی؟ یکیش شوهرمه یکیش هم پسرمه،
راست میگفت ، نفس عمیقی کشیدم آخه چی میگفتم ؟
میگفتم یه مردک ترسناک که کابوس ٣سالمه احتمال داره نگات کنه؟
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
مامان بابا حرف میزدند و من تو افکارم غوطه ور بودم
حس بدی دارم، حس ضعف، حس شکست ، حس نا امنی...
حالم از حس های مزخرفی که درگیرش بودم خراب میشد
میخواستم همین الان برم و با اون مردک حرف بزنم ببینم من چیکارش کرده بودم
******
بالاخره مرخص شدم، شهرام احمق هم خودش رو رسونده بود
انقدر گفت و گفت که دیگه میخواستم با این حالم پاشم از پنجره خونه پرتش کنم پایین
از سام مرد ترسناک هیچ خبری نبود، شبا خیلی وقتها با حس یه سایه بالا سرم تو اتاق بخش بیمارستان بیدار میشدم ولی کسی دورو برم نبود
انقدر ترس حضورش رو داشتم حتی تو خواب هام هم ولم نمیکرد
همش اون قیافه ی خشن و هیکل درشتش و اون چشمهای سیاه و ترسناکش ، میومد جلو چشمام!
اصلاً انگار مریض شده بودم
میترسیدم باز خونه رو تحت نشر داشته باشه و هنوز دوربینهاش تو خونه باشه
در اتاقم باز شد و مامان اومد تو اتاقم و خواست لباسهاش رو عوض کنه که یهو داد زدم
_ نه مامان اینجا نه برو تو حموم!
مامان با تعجب نگام کرد
_ خوبی مامان جان؟ جلو دخترم میخوام لباس عوض کنم ها!
_ میدونم ولی تو حموم عوض کنید نکنه یهو شهرام و بابا بیان تو اتاق
_ شیرین جان مامان خوبی؟ یکیش شوهرمه یکیش هم پسرمه،
راست میگفت ، نفس عمیقی کشیدم آخه چی میگفتم ؟
میگفتم یه مردک ترسناک که کابوس ٣سالمه احتمال داره نگات کنه؟
۶.۸k
۲۱ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.