( شب دردناک )
پارت ۲۸
اسلاید دو هیونگ نین
ات : راستش چیزه امروز...
تماسی به گوشی شوهوآ اومد و خنده بر لب اش اومد و گفت
شوهوآ: ببخشید باید جواب بدم تو هم بیا پایین
شوهوآ از اتاق خارج شد دختره دستش را از رو گ*ردن اش برداشت و زود سمته اینه رفت با دیدن تون زخم ها و ک*بود ها بازم هم بغضی تو گلوش جا پیدا کرد و اشک هایش جاری شدن ولی تا کی این داستان و این درد های ادامه داشت تا کی باید اینجوری زجر میکشید سمته کند لباس رفت و شال گ*ردن اش را برداشت و رو گردنش پیچاند اشک هایش را پاک کرد و سمته در رفت از اتاق خارح شد و سمته پله ها رفت بازم خرگوش را دید و از رو زمین بلندش کرد کمی نازش کرد و گفت
ات، : شما واقعا زندگی خوبی دارین واقعا
هیونگ نین : اشتباه میکنید
هیونگ نین سمته ات رفت و جلوش ایستاد
هیونگ نین : اشتباه میکنید اونا زندگی شون خیلی سخته باید برایه جون خودشون تلاش به فرار کنند تا زنده بمانند
ات : نه .. شما اشتباه میکنید زنده موندن چه فایده ای داره وقتی زجر میکشی مردن بهتر از زندگی سخته
هیونگ نین : نه اشتباه میکنید خانم هر جور زندگی کردن بهت از مرگه هر روز بیشتر زجر میکشند و درد بد تر رو تجربه میکنند یه روزی که میشد خوشبخت شد
ات : وقتی خوشبخت میشی با یاد آورده درد های که کشیدی اون لحظه شیرین برات تلخ میشه
خرگوش را گذاشت رو زمین و سمته پله ها رفت هیونگ نین را تنها گذاشت با هزاران افکار اش این دختر کی بود چرا انقدر ها خسته بود از زندگیش
وارد سالن شد و سمته مبل شوهوآ رفت و کنارش نشست پدرش زود گفت
آقا/پ : چی شدن دختر خوبی
ات : آره خوبم پدر
خ/پارک: دخترم چی شده خوبی ؟
ات : آره خوبم
آقا/پ: خب اگه خوب نیستی بزار ایل سونگ بیاد سر کارا
ات پوزخندی زد همان دیقه هیونگ نین و جونکوک وارد سالن شدن سمته مبل ها رفتن
ات : منو باش فکر کردم که بخاطر حالم میگی چی شده
همه سکوت کردن و نگاه های سنگین جونکوک رو دختره داستان قفل بود چرا اینجوری بهش نگاه میکرد چی در آن نگاه ها بود اون دختر وقتی ۵ سالش بود در دریا غرق میشد سوجین خواهر بزرگ تر جونکوک بود که نجاتش داد و خودش از دنیا رفت ...
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.