شب دردناک
( شب دردناک )
پارت ۳۰
چشم هایش را باز کرد و با نوری زیادی در اتاق نشون داده میشد نمیتونست چشم هاش رو باز کند چون با گریه های که کرده بود چشم هایش پفی کرده بود رو تخت نشست و به ساعت نگاه کرد ..
ات ... یعنی تا ساعت ۱۲ ظهر خواب بودم ؟
کفش هایش را پاش کرد و سمته حمام رفت آستین هایش را بالا زد و دست هایش را پر از آب کرد و رو صورتش راه کرد چشم هایش را باز کرد و به اینه جلو اش نگاه کرد مردمک چشم هایش رو گردنش قفل شد
نفس عميقی کشید و از حمام بیرون رفت حال زخمی رو بدنش داشت که توسط کسی ایجاد شده بود ازش متنفر بود .. در کمد را باز کرد و لباس مشکی با پاچه های گشاد را برداشت پوشید شال گردنی رو دوره گ*ردنش پیچاند نمیخواست هیچ کس از این درد های که کشیده خبر دار شه با اینکه اینکه قلبش دریاچه خون بود باز هم به خودش رسید با لاک ناخن های به رنگ قهو ای و آرایش لایت موهایش را دم اسپی بست ..
اسلاید ۲ لباسه ات
همان دیقه تقی به در زده شد و شوهوآ وارد اتاق شد ... نگران سمته خواهرش رفت و جلوش ایستاد
شوهوآ: آبجی چی شده چرا ناراحتی
ات: ناراحت نیستم
ات سمته تخت رفت تخت رفت و نشست مشغول پوشیدن کفش هایش شد شوهوآ کنارش نشست و دستش را گذاشت رو شانه خواهرش
شوهوآ: اون ع*وضی که اذیتت نمیکنه نه ؟
ات : نه ... اصلا
شوهوآ: پس بریم دکتر مریض شدی
ات : نه مریض نیستم اونی خوبم نگران نباش
شوهوآ: اگه حالت خوب بود با حرفی که الان میزنم ذوق میکنی و همش اسرار میکنی تا با اون فرد آشنات کنم
ات برایه اینکه خواهرش نگرانش نشه مجبور شد حال خراب اش را زیره ماسک خوشحال اش پنهان کنه از همان حالش کمی بلند زوری گفت ..
ات : اونی چی شده نکنه دوست پسر داری ؟
شوهوا حالت چهره اش عوض شد و با موهای کنار شانه اش بازی میکرد و دوره انگشت اش میپیچید
شوهوآ: راستش آره یا نه ...
ات با آرنج اش زد به پهلو شوهوآ و گفت
ات: ایی کلک بگو کیه چرا ازم مخفیش کردی آره بگو دیگه
شوهوآ: نمیگم ..
ات : بگو
شوهوآ: نمیگم
ات شوهوآ رو هول داد سمته تخت و شروع به قلقلک کردنش کرد شوهوآ با صدا بلند میخندید و همچنان خنده های ات هم در آن خنده ها بود هر دو غرق در خنده هایشان بودن تا اینکه شوهوآ باخت را انتخاب کرد و گفت
شوهوا: باشه .. باشه میگم بسه
ات کنار خواهرش دراز کشید و بهش نگاه کرد ..
ات : خب ...
شوهوآ: تو خارج آشنا شدیم و خیلی دوسم داره
ات : آلان کجاست
شوهوآ: گفت میاد و اومد دو روز پیش اومده بود اینجا
ات : شما با هم ر*ابطه دارید ؟
شوهوآ: نه نه ... اصلا هیچ وقت و ابدا
پارت ۳۰
چشم هایش را باز کرد و با نوری زیادی در اتاق نشون داده میشد نمیتونست چشم هاش رو باز کند چون با گریه های که کرده بود چشم هایش پفی کرده بود رو تخت نشست و به ساعت نگاه کرد ..
ات ... یعنی تا ساعت ۱۲ ظهر خواب بودم ؟
کفش هایش را پاش کرد و سمته حمام رفت آستین هایش را بالا زد و دست هایش را پر از آب کرد و رو صورتش راه کرد چشم هایش را باز کرد و به اینه جلو اش نگاه کرد مردمک چشم هایش رو گردنش قفل شد
نفس عميقی کشید و از حمام بیرون رفت حال زخمی رو بدنش داشت که توسط کسی ایجاد شده بود ازش متنفر بود .. در کمد را باز کرد و لباس مشکی با پاچه های گشاد را برداشت پوشید شال گردنی رو دوره گ*ردنش پیچاند نمیخواست هیچ کس از این درد های که کشیده خبر دار شه با اینکه اینکه قلبش دریاچه خون بود باز هم به خودش رسید با لاک ناخن های به رنگ قهو ای و آرایش لایت موهایش را دم اسپی بست ..
اسلاید ۲ لباسه ات
همان دیقه تقی به در زده شد و شوهوآ وارد اتاق شد ... نگران سمته خواهرش رفت و جلوش ایستاد
شوهوآ: آبجی چی شده چرا ناراحتی
ات: ناراحت نیستم
ات سمته تخت رفت تخت رفت و نشست مشغول پوشیدن کفش هایش شد شوهوآ کنارش نشست و دستش را گذاشت رو شانه خواهرش
شوهوآ: اون ع*وضی که اذیتت نمیکنه نه ؟
ات : نه ... اصلا
شوهوآ: پس بریم دکتر مریض شدی
ات : نه مریض نیستم اونی خوبم نگران نباش
شوهوآ: اگه حالت خوب بود با حرفی که الان میزنم ذوق میکنی و همش اسرار میکنی تا با اون فرد آشنات کنم
ات برایه اینکه خواهرش نگرانش نشه مجبور شد حال خراب اش را زیره ماسک خوشحال اش پنهان کنه از همان حالش کمی بلند زوری گفت ..
ات : اونی چی شده نکنه دوست پسر داری ؟
شوهوا حالت چهره اش عوض شد و با موهای کنار شانه اش بازی میکرد و دوره انگشت اش میپیچید
شوهوآ: راستش آره یا نه ...
ات با آرنج اش زد به پهلو شوهوآ و گفت
ات: ایی کلک بگو کیه چرا ازم مخفیش کردی آره بگو دیگه
شوهوآ: نمیگم ..
ات : بگو
شوهوآ: نمیگم
ات شوهوآ رو هول داد سمته تخت و شروع به قلقلک کردنش کرد شوهوآ با صدا بلند میخندید و همچنان خنده های ات هم در آن خنده ها بود هر دو غرق در خنده هایشان بودن تا اینکه شوهوآ باخت را انتخاب کرد و گفت
شوهوا: باشه .. باشه میگم بسه
ات کنار خواهرش دراز کشید و بهش نگاه کرد ..
ات : خب ...
شوهوآ: تو خارج آشنا شدیم و خیلی دوسم داره
ات : آلان کجاست
شوهوآ: گفت میاد و اومد دو روز پیش اومده بود اینجا
ات : شما با هم ر*ابطه دارید ؟
شوهوآ: نه نه ... اصلا هیچ وقت و ابدا
- ۱۹.۸k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط