می خواستم کنار تو باشم ولی نشد

می خواستم کنار تو باشم ولی نشد!
پیکی به افتخار تو باشم ولی نشد!

می خواستم به حکم دل خود ورق ورق
بازنده ی قمار تو باشم ولی نشد!

می خواستم به واسطه ی اشک های خویش
یک چشمه از بهار تو باشم ولی نشد!

حاضر شدم به شکل دو دستت در آیم و
دائم در اختیار تو باشم ولی نشد!

وقتی که خسته می شوم از شهر بی حدود
زندانی حصار تو باشم ولی نشد!

باران مهر باشی و من چون کویر لوت
عمری در انتظار تو باشم ولی نشد!

بعد از هزار و یک "نشد" از یأس خواستم
خیام روزگار تو باشم ولی نشد!

#غلامرضاطریقی
دیدگاه ها (۵)

توان گفتن آن راز جاودانی نیست!تصوری هم از باغ ارغوانی نیست! ...

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻐﺾ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺎﺭﺍنی ﺍﺕ ﺷﻮﻡﮔﻢ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺯ ﭘﺸﻴﻤﺎﻧﻲ ﺍﺕ ﺷ...

توان گفتن آن راز جاودانی نیست!تصوری هم از باغ ارغوانی نیست! ...

با توام امشب و می ترسم از آن سان بی توکه پس از این شب و شب ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط