با توام امشب و می ترسم از آن سان بی تو

با توام امشب و می ترسم از آن سان بی تو
که پس از این شب و شب های فراوان بی تو

آه اگر این شب بی سایه به پایان برسد
چه کنم با تب فردای هراسان بی تو

خوش به حال من خوشبخت سر افشان با تو
بد به حال من بدبخت پریشان بی تو

با توام امشب و می خوانم از اندوه اتاق
بهت فردا شب این کلبه حیران بی تو

تو نباشی و نریزی و نپاشی در آن
به چه کار آیدم این خانه ویران بی تو؟

به تماشای عبور چه کسی باز شود
چشم این پنجره رو به خیابان بی تو؟

چشم این پنجره خیس تماشا دارد
صبح از آینه گردانی باران بی تو

اتفاقی که قرارست بیفتد این است:
دل ویران و سر بی سروسامان بی تو

چشمم از گریه چه سیلی که نینداخت به راه
به کجا می رود این رود شتابان بی تو؟
دیدگاه ها (۱)

توان گفتن آن راز جاودانی نیست!تصوری هم از باغ ارغوانی نیست! ...

می خواستم کنار تو باشم ولی نشد!پیکی به افتخار تو باشم ولی نش...

ﻛﺎﺵ ﻣﻲ ﺷﺪ ﺑﻐﺾ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﻮﻫﺮ ﺁﺑﻲ ﻧﻮﺷﺖﺍﻳﻦ ﻏﺰﻝ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺒﻲ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻣﻬ...

مثل باغی سبز در یک روز بارانی قشنگیمثل دریایی چه آرام و چه ت...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

یاد دارمان خاطره خوشدر حال گذر از کوچهتو به من خندیدیمن درآن...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط