ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 54)
"تو اتاق جونگ کوک.... داشت یه سری پرونده هارو مینوشت و امضا میزد که نفس عمیقی کشید و خودکار گذاشت زمین و موهاشو داد بالا و به فکر فرو رفت و رو صندلیش لش کرد"
..
از زبان جونگ کوک
"تو فکر این بودم که ا/ت الان چند وقته که تو خونه مونده و یه جورایی غمگین شده....حس میکنم دلش برای خانواده اش تنگ شده ولی من که اجازه میدم هر جا خواست بره چرا نمیره؟ بعضی وقت ها میفهمم که داره بی صدا گریه میکنه وقتی به گوشیش نگاه میکنه.... منم خب نمیپرسم و با خودم میگم شاید به خودش مربوطه و میخواد تنها باشه... فکری به سرم زد... امشب خانواده اش رو دعوت کنم به عمارتمون به صرف شام .... شاید یکم خوشحال بشه چون دوست ندارم ناراحتیش رو ببینم... موبایلم برداشتم و شماره ی عموم رو گرفتم و زنگ زدم... بعد چند بوق جواب داد"
Uncle
( مکالمه)
عمو: الو...
جونگ کوک: الو... سلام عمو جان
عمو: سلام جونگ کوک... کاری داشتی؟
جونگ کوک: حقیقتش میخواستم بعد چند وقت که خب چون من و ات سرمون شلوغ بود نتونستیم به عمارتمون دعوتتون کنیم... میخواستم بگم میشه امشب با خانواده اتون به صرف شام به عمارت تشریف بیارید؟
عمو: ... خب چرا نشه بله میایم
جونگ کوک: پس منتظرتونیم خدانگهدار
عمو: خدانگهدار
( پایان مکالمه)
"گوشی رو قطع کرد تو لیست پیام هاش رفت و به آجوما پیامی فرستاد"
Ajuma
(پیام)
جونگ کوک: سلام آجوما... امشب به خونه برگرد و حتما شام مناسبی درست کن خانواده ی ات قراره امشب به صرف شام بیان به عمارت... حواستون باشه به ات چیزی نگید
"ارسال کرد و گوشی رو گذاشت کنار و قهوه اشو برداشت و چند قلوب خورد و به کارش ادامه داد"
...
از زبان ا/ت
"در حال تماشا کردن تلویزیون بودم که زنگ عمارت میخوره...فکر میکردم جونگ کوکه ولی اون تازه رفته شرکت کی میتونه باشه... بلند شدم و رفتم سمت آیفون و نگاه کردم دیدم جیسوعه .... خیلی خوشحال شدم و در عمارت باز کردم... تا در خونه اومد و اونم باز کردم و با ذوق پریدم بغلش"
ات: سلام آجوماااا دلم خیلی براتون تنگ شده بود
"آجوما لبخندی زد و متقابل ات رو بغل کرد و بعد باهم به داخل رفتن... جیسو رفت لباسای کارشو پوشید و پیشبندشو بست و با تعجب به اطراف نگاه میکرد"
جیسو: دخترم؟
ات: جانم
جیسو: میگم خونه ارواحی چیزی داره؟
ات: "کمی خندید" منظورتون چیه آجوما
جیسو: آخه من تو این چند وقت که نبودم فکر میکردم عمارت تار عنکبوت ببنده ولی خیلی تمیزه برای اولین باره که میبینم اینجوریه...
ات: خب شما که قرار نیست فقط کار کنید... شمارو فرستادم مرخصی و خودم به عمارت رسیدم "لبخند"
(𝙿𝚊𝚛𝚝 54)
"تو اتاق جونگ کوک.... داشت یه سری پرونده هارو مینوشت و امضا میزد که نفس عمیقی کشید و خودکار گذاشت زمین و موهاشو داد بالا و به فکر فرو رفت و رو صندلیش لش کرد"
..
از زبان جونگ کوک
"تو فکر این بودم که ا/ت الان چند وقته که تو خونه مونده و یه جورایی غمگین شده....حس میکنم دلش برای خانواده اش تنگ شده ولی من که اجازه میدم هر جا خواست بره چرا نمیره؟ بعضی وقت ها میفهمم که داره بی صدا گریه میکنه وقتی به گوشیش نگاه میکنه.... منم خب نمیپرسم و با خودم میگم شاید به خودش مربوطه و میخواد تنها باشه... فکری به سرم زد... امشب خانواده اش رو دعوت کنم به عمارتمون به صرف شام .... شاید یکم خوشحال بشه چون دوست ندارم ناراحتیش رو ببینم... موبایلم برداشتم و شماره ی عموم رو گرفتم و زنگ زدم... بعد چند بوق جواب داد"
Uncle
( مکالمه)
عمو: الو...
جونگ کوک: الو... سلام عمو جان
عمو: سلام جونگ کوک... کاری داشتی؟
جونگ کوک: حقیقتش میخواستم بعد چند وقت که خب چون من و ات سرمون شلوغ بود نتونستیم به عمارتمون دعوتتون کنیم... میخواستم بگم میشه امشب با خانواده اتون به صرف شام به عمارت تشریف بیارید؟
عمو: ... خب چرا نشه بله میایم
جونگ کوک: پس منتظرتونیم خدانگهدار
عمو: خدانگهدار
( پایان مکالمه)
"گوشی رو قطع کرد تو لیست پیام هاش رفت و به آجوما پیامی فرستاد"
Ajuma
(پیام)
جونگ کوک: سلام آجوما... امشب به خونه برگرد و حتما شام مناسبی درست کن خانواده ی ات قراره امشب به صرف شام بیان به عمارت... حواستون باشه به ات چیزی نگید
"ارسال کرد و گوشی رو گذاشت کنار و قهوه اشو برداشت و چند قلوب خورد و به کارش ادامه داد"
...
از زبان ا/ت
"در حال تماشا کردن تلویزیون بودم که زنگ عمارت میخوره...فکر میکردم جونگ کوکه ولی اون تازه رفته شرکت کی میتونه باشه... بلند شدم و رفتم سمت آیفون و نگاه کردم دیدم جیسوعه .... خیلی خوشحال شدم و در عمارت باز کردم... تا در خونه اومد و اونم باز کردم و با ذوق پریدم بغلش"
ات: سلام آجوماااا دلم خیلی براتون تنگ شده بود
"آجوما لبخندی زد و متقابل ات رو بغل کرد و بعد باهم به داخل رفتن... جیسو رفت لباسای کارشو پوشید و پیشبندشو بست و با تعجب به اطراف نگاه میکرد"
جیسو: دخترم؟
ات: جانم
جیسو: میگم خونه ارواحی چیزی داره؟
ات: "کمی خندید" منظورتون چیه آجوما
جیسو: آخه من تو این چند وقت که نبودم فکر میکردم عمارت تار عنکبوت ببنده ولی خیلی تمیزه برای اولین باره که میبینم اینجوریه...
ات: خب شما که قرار نیست فقط کار کنید... شمارو فرستادم مرخصی و خودم به عمارت رسیدم "لبخند"
۷.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.