ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 55)
جیسو: دست گلت درد نکنه دخترم
ات: خواهش میکنم کاری نکردم که "لبخند"
ولی چرا 1 روز زودتر اومدید؟
جیسو: خب دیگه امروز گفتم بیام دیگه چه فرقی داشت...
ات: جونگ کوک حرفی زده؟
جیسو: نه دخترم خودم دلم خواست الان بیام...
ات: اوهوم... الان میخواین چیکار کنید؟
جیسو: میخوام شام درست کنم...
ات: شام؟ از الان؟ زود نیست؟
جیسو: خب میخوام یه شام مشتی واسه تو و ارباب درست کنم بعد مدتی که نبودم
ات: او از اون لحاظ باشه دلم برای دستپختتون هم حتی تنگ شده بود "خندیدم"
آجوما: پس چه بهتر منتظر باش "چشمک زد و رفت شروع به درست کردن چند مدل غذا کرد.... ات به اتاقش رفت و یه دوشی گرفت ... موهاشو خشک کرد و لباس راحتی پوشید و موهاشو باز گذاشت و کرم نرم کننده به صورت و دستش زد... صدای ماشین اومد که رفت سمت پنجره ی اتاق و به بیرون نگاهی انداخت و ماشین بنز که مال جونگ کوک بود رو دید که داشت پارک میکرد و فهمید که اومده... پاپوش هاشو پوشید و در اتاقش باز کرد و از پله ها پایین رفت"
جیسو: سلام ارباب... "تعظیم کوتاهی کرد"
جونگ کوک: سلام آجوما خوش اومدی...
جیسو: ممنون ارباب ...
"جونگ کوک چشمش به ات افتاد که داشت از پله ها پایین میومد... همزمان که داشت کتش رو در میاورد گفت"
جونگ کوک: خانومی چطورن...
ات: خوبن "خندید و رفت سمتش و کتش رو گرفت... جونگ کوک دست به کمر سرتا براندازش کرد و چشماشو بست و کمی بو کشید و گفت"
جونگ کوک: حموم بودی؟
ات: اوهوم "لبخند"
جونگ کوک: از بوی شامپوت فهمیدم شیطون
ات: "خندید"
جونگ کوک: الان برو یه لباس مناسب بپوش شب مهمون داریم...
ات: مهمون؟ کی هستن؟
جونگ کوک: میفهمی برو
"اروم زد به شونه اش و از کنارش رد شد و رفت... ات تو فکر بود و آهی کشید و کت کوک رو اویزون کرد و به سمت اتاقش رفت.... لباس مناسبی پوشید و کمی آرایش ساده ای کرد و موهاشو هم باز گذاشت و کفش های تو خونه رو پوشید و از اتاقش اومد بیرون... جونگ کوک رو مبل نشسته بود و با گوشیش ور میرفت....ات رفت نشست کنارش و خم شد به صورتش و گفت"
ات: هنوزم نمیخوای بگی چه کسایی میخوان بیان؟
"همونطور که سرش تو گوشی بود گفت"
جونگ کوک: میان میبینی دیگه
ات: خب چرا نمیگی؟
جونگ کوک: ...
ات: هوففف امروز واقعا خیلی عجیب شدی...
"کوک سرشو از تو گوشی در اورد و با قیافه ی سوالی و شوکه نگاهش کرد"
جونگ کوک: منظورت چیه؟
ات: امروز اون جونگ کوک قبل نیستی... میدونی یه جورایی عجیب و مهربون شدی
جونگ کوک: "کمی خندید" یعنی داری میگی من قبلا یه سنگدل سگ بودم؟
ات: "با چشمای گشاد نگاهش کرد" چی داری میگی... من اصلا منظورم این نبود و نیست... فقط میگم عوض شدی
جونگ کوک: خب..بد شدم؟
ات: نه اتفاقا خیلی خوب شدی
جونگ کوک: "لبخندی زد" خوشحالم که اینو میشنوم از دهن تو
..
شرط نداریم🙂
(𝙿𝚊𝚛𝚝 55)
جیسو: دست گلت درد نکنه دخترم
ات: خواهش میکنم کاری نکردم که "لبخند"
ولی چرا 1 روز زودتر اومدید؟
جیسو: خب دیگه امروز گفتم بیام دیگه چه فرقی داشت...
ات: جونگ کوک حرفی زده؟
جیسو: نه دخترم خودم دلم خواست الان بیام...
ات: اوهوم... الان میخواین چیکار کنید؟
جیسو: میخوام شام درست کنم...
ات: شام؟ از الان؟ زود نیست؟
جیسو: خب میخوام یه شام مشتی واسه تو و ارباب درست کنم بعد مدتی که نبودم
ات: او از اون لحاظ باشه دلم برای دستپختتون هم حتی تنگ شده بود "خندیدم"
آجوما: پس چه بهتر منتظر باش "چشمک زد و رفت شروع به درست کردن چند مدل غذا کرد.... ات به اتاقش رفت و یه دوشی گرفت ... موهاشو خشک کرد و لباس راحتی پوشید و موهاشو باز گذاشت و کرم نرم کننده به صورت و دستش زد... صدای ماشین اومد که رفت سمت پنجره ی اتاق و به بیرون نگاهی انداخت و ماشین بنز که مال جونگ کوک بود رو دید که داشت پارک میکرد و فهمید که اومده... پاپوش هاشو پوشید و در اتاقش باز کرد و از پله ها پایین رفت"
جیسو: سلام ارباب... "تعظیم کوتاهی کرد"
جونگ کوک: سلام آجوما خوش اومدی...
جیسو: ممنون ارباب ...
"جونگ کوک چشمش به ات افتاد که داشت از پله ها پایین میومد... همزمان که داشت کتش رو در میاورد گفت"
جونگ کوک: خانومی چطورن...
ات: خوبن "خندید و رفت سمتش و کتش رو گرفت... جونگ کوک دست به کمر سرتا براندازش کرد و چشماشو بست و کمی بو کشید و گفت"
جونگ کوک: حموم بودی؟
ات: اوهوم "لبخند"
جونگ کوک: از بوی شامپوت فهمیدم شیطون
ات: "خندید"
جونگ کوک: الان برو یه لباس مناسب بپوش شب مهمون داریم...
ات: مهمون؟ کی هستن؟
جونگ کوک: میفهمی برو
"اروم زد به شونه اش و از کنارش رد شد و رفت... ات تو فکر بود و آهی کشید و کت کوک رو اویزون کرد و به سمت اتاقش رفت.... لباس مناسبی پوشید و کمی آرایش ساده ای کرد و موهاشو هم باز گذاشت و کفش های تو خونه رو پوشید و از اتاقش اومد بیرون... جونگ کوک رو مبل نشسته بود و با گوشیش ور میرفت....ات رفت نشست کنارش و خم شد به صورتش و گفت"
ات: هنوزم نمیخوای بگی چه کسایی میخوان بیان؟
"همونطور که سرش تو گوشی بود گفت"
جونگ کوک: میان میبینی دیگه
ات: خب چرا نمیگی؟
جونگ کوک: ...
ات: هوففف امروز واقعا خیلی عجیب شدی...
"کوک سرشو از تو گوشی در اورد و با قیافه ی سوالی و شوکه نگاهش کرد"
جونگ کوک: منظورت چیه؟
ات: امروز اون جونگ کوک قبل نیستی... میدونی یه جورایی عجیب و مهربون شدی
جونگ کوک: "کمی خندید" یعنی داری میگی من قبلا یه سنگدل سگ بودم؟
ات: "با چشمای گشاد نگاهش کرد" چی داری میگی... من اصلا منظورم این نبود و نیست... فقط میگم عوض شدی
جونگ کوک: خب..بد شدم؟
ات: نه اتفاقا خیلی خوب شدی
جونگ کوک: "لبخندی زد" خوشحالم که اینو میشنوم از دهن تو
..
شرط نداریم🙂
۱۳.۶k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.