نرگس
دانشآموزان، رفتهرفته کمتر و کمتر میشوند. دیگر دارد از دست نرگس حرصم میگیرد. انگار حالیاش نیست که من گرسنهام. حتماً باز هم معلمها را سؤالپیچ کرده... این وضعش نمیشود. امروز باید تکلیفش را تا آخر سال روشن کنم. من که نمیتوانم روزی نیم ساعت توی خیابانها الّاف شوم! اصلاً همهاش تقصیر خودم است. زیادی لوسش کردهام. بخصوص از وقتی عینک را برایش خریدم، حسابی پررو شده. همین جا باید عینک را از او بگیرم تا دیگر لوسبازی درنیاورد... اِ... انگار جدیجدی خبری از او نیست! دیگر کسی از مدرسه بیرون نمیآید. نکند...
میروم جلوتر. سروکلهٔ چند نفر دیگر هم پیدا میشود. از قیافههایشان پیداست که معلماند. آنها که میروند، جلوی مدرسه سوت و کور میشود. کمکم دارد دلم شور میزند. نکند اتفاقی افتاده باشد! یک دلم میگوید باز هم صبر کن، شاید بیاید، شاید خوابش برده باشد؛ یک دلم هم میگوید شاید معلم نداشته، زودتر رفته. اما چرا این همه دانشآموز معلم داشتهاند؟ تازه، مگر نرگس با فرشته همکلاس نیست... ای وای، ضربان قلبم دوباره دارد تند میشود. یعنی چه اتفاقی افتاده است؟...
بابای مدرسه میآید پشت در. نگاه میاندازد بیرون. بعد دو لنگهٔ در را هل میدهد تا ببندد. انگار دنیا میخواهد روی سرم خراب شود. میدوم طرفش.
ـ آقا، آقا، صبر کن. آبجی من هنوز نیومد
#نرگس
نویسنده: #رحیم_مخدومی
انتشارات: #سوره_مهر
#معرفی_کتاب
#کتاب_نوجوان
میروم جلوتر. سروکلهٔ چند نفر دیگر هم پیدا میشود. از قیافههایشان پیداست که معلماند. آنها که میروند، جلوی مدرسه سوت و کور میشود. کمکم دارد دلم شور میزند. نکند اتفاقی افتاده باشد! یک دلم میگوید باز هم صبر کن، شاید بیاید، شاید خوابش برده باشد؛ یک دلم هم میگوید شاید معلم نداشته، زودتر رفته. اما چرا این همه دانشآموز معلم داشتهاند؟ تازه، مگر نرگس با فرشته همکلاس نیست... ای وای، ضربان قلبم دوباره دارد تند میشود. یعنی چه اتفاقی افتاده است؟...
بابای مدرسه میآید پشت در. نگاه میاندازد بیرون. بعد دو لنگهٔ در را هل میدهد تا ببندد. انگار دنیا میخواهد روی سرم خراب شود. میدوم طرفش.
ـ آقا، آقا، صبر کن. آبجی من هنوز نیومد
#نرگس
نویسنده: #رحیم_مخدومی
انتشارات: #سوره_مهر
#معرفی_کتاب
#کتاب_نوجوان
۲۹۵
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.