خسته ام، زیاد. هر چه هم که می خوابم باز فایده ای ندارد. پ
خسته ام، زیاد. هر چه هم که می خوابم باز فایده ای ندارد. پاهایم درد می کنند. انگار تمام فاصله خودم تا تو را یک نفس دویده باشم. دست هایم درد می کنند. انگار بار تمام حسرت های مدفون در یک گورستان ویران را به دوش کشیده باشم. چشم هایم درد می کنند. انگار به جای تمام نگاه های منتظر، گریه کرده باشم. سرم، سرم درد می کند. انگار هوای بودن تو توفان شده باشد و در سرم بپیچد و خاطراتت را از ریشه بیرون بیاورد. قلبم، قلبم درد می کند. انگار به جای تمام لیلی های دنیا، مجنون وار دلتنگ شده باشم. حتی خواب هایم هم درد می کنند. انگار خیال تو را در بینهایت بی خوابی، تکثیر کرده باشم و هر شب از آن برای ماه، رویا بافته باشم. با این خستگی مدام، با این همه درد، هنوز اما دوستت دارم. درد هایم از تو نیست. از حجم عمیق نبودن های توست. تحملم زیاد است، صبرم از آن بیشتر. در کنار اراده این تقدیر صبوری می کنم. اما جای خالی ات را بی اراده درد می کشم...
#رادیوهفت
#رادیوهفت
۸.۵k
۱۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.