در... دری که نه رفتن و آمدن برایش فرقی می کند و نه اینکه
در... دری که نه رفتن و آمدن برایش فرقی می کند و نه اینکه چه کسی می رود و چه کسی می آید. نزدیکش که می شوی، باز می شود و کمی بعد بسته. روبروی این در بی خیال به انتظارت ایستاده ام و آن چنان به در خیره مانده ام که حس می کنم همه آدم ها هم به من خیره شده اند. تکیه داده ام به نرده ورودی سالن. به در آینه نما نگاهی می اندازم و سر و وضعم را از دور بر انداز می کنم. به ظاهر که همه چیز درست است یا لا اقل خیلی هم غلط به نظر نمی رسد.
ناگهان در از دو سمت باز می شود و من در آینه، دو نیم می شوم. باد خنکی به داخل می دود. هاله های خیس اطراف چراغ های چهار راه خبر از طراوت پاییزی این شب می دهند. کجا مانده ای پس؟ اینجا هیچ کس شبیه تو نمی شود که این مجسمه منتظر را تکانی دهد. نگاه ها آزار دهنده تر می شوند. نکند جلوی پوستری از فیلم های روی پرده ایستاده ام. نکند منتظر تو بودن، مرا بدهکار عالم کرده است. کاش نفر بعدی تو باشی. باز خیالاتی شدم. باز آنقدر فکر کردم که در خودم غرق شدم. کاش کسی مرا از این مرداب نجات دهد. اما چه کسی بهتر از خودت...
#رادیوهفت
ناگهان در از دو سمت باز می شود و من در آینه، دو نیم می شوم. باد خنکی به داخل می دود. هاله های خیس اطراف چراغ های چهار راه خبر از طراوت پاییزی این شب می دهند. کجا مانده ای پس؟ اینجا هیچ کس شبیه تو نمی شود که این مجسمه منتظر را تکانی دهد. نگاه ها آزار دهنده تر می شوند. نکند جلوی پوستری از فیلم های روی پرده ایستاده ام. نکند منتظر تو بودن، مرا بدهکار عالم کرده است. کاش نفر بعدی تو باشی. باز خیالاتی شدم. باز آنقدر فکر کردم که در خودم غرق شدم. کاش کسی مرا از این مرداب نجات دهد. اما چه کسی بهتر از خودت...
#رادیوهفت
۳.۸k
۱۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.