هر کسی چیزی در زندگی اش دارد که از آن می ترسد حادثه ای ...

هر کسی چیزی در زندگی اش دارد که از آن می ترسد. حادثه ای که خیلی اتفاقی در یک چشم به هم زدن، تبدیل به فاجعه می شود. و من از این می ترسم به نسیمی عادت کنم که دیگر نوازشش تکرار نشود. برای همین، سرمای هوا را بهانه می کنم و به خیالی گرم، پناه می برم. در را باز می کنم و آرام آرام ناپدید می شوم. طوری که دیگر کسی یادش نیاید من را در کدام خواب دیده. گاهی باید همین طور آهسته دور شد تا فاجعه ای به بار نیاید. تا مجبور نباشی تمام عمر تاوان نبودن هایت را به روز آخر پاییز پس بدهی. گاهی باید به خاطر بسپاری که همیشه خداحافظی، خداحافظ نمی خواهد. همین که نبودنت پر رنگ تر از بودنت شود، کافی است...
#رادیوهفت
دیدگاه ها (۱)

ته مانده ی یک قهوه ی تلخم که مدت هاست در من کسی دیگر پی تعبی...

امید من به وفا کردنت حماقت بودحکایت دل من با تو عین برجام اس...

در... دری که نه رفتن و آمدن برایش فرقی می کند و نه اینکه چه ...

خسته ام، زیاد. هر چه هم که می خوابم باز فایده ای ندارد. پاها...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط