" قضاوت "
" قضاوت "
پارت اخر
ا/ت داشت با شدت گریه میکرد که جونگ کوک اومد و
- چته چرا انقدر داد میزنی نکنه پشیمون شدی اون عوضی رو بوسیدی؟
+ کوک...هق ( نفس عمیق)
من نمیفهمم چی میگی من هیچکس رو نبوسیدم
- پس این عوضی کیههه؟
+ من امروز به جز بیمارستان جای دیگه ای نرفتم و کسی رو ندیدم
- ب... بیمارستان؟
+ اره بیمارستان اگه بچت با اون شلاق هایی که زدی نمرده باشه بابا میشی
- چ...چی م...میگی تو؟
+ من دو ماهه که حامله بودم و خودم نمیدونستم تا امروز که رفتم بیمارستان ولی الان مطمئن باش بچت مرده
- ن...نه بچه من نمردهههه
راوی :
جونگ کوک رفت پیش یه ادیتور تا مطمئنن شه این عکسا واقعین ولی...
( علامت ادیتور # )
# اقای جئون...؟
- بله؟
# شما با این اظمت نتونستین عکس فوتوشاپ رو از واقعی تشخیص بدید؟
- چ...چی؟
راوی :
جونگ کوک وقتی رسید خونه دید ا/ت داره داد میزنه و میگه درد داره و بعد ساکت شد
جونگ کوک ا/ت رو دید که از هوش رفته پس بردش بیمارستان
- لطفا کمک کنید لطفا کمک کنید ( داد )
راوی :
پرستارا تا اومدن بگن اقا چه خبره ا/ت رو تو اون وضع دیدن
پس سریع اونو به اتاق جراحی بردن
دلیل این همه درد ا/ت این بود که پشت اون به شکل خیلی بدی چاک خورده بود و مهم تر از همه بچه ی اون مرده بود
( یک ساعت بعد )
کوک ویو :
عمل ا/ت دیگه تقریبا تموم شد دکتر داشت میومد بیرون ا/ت هم رو یه تخت بر عکس دراز کشیده بود و گریه میکرد
- دکتر چیشده؟
& ما مطمئن نیستیم چی با کمرش برخورد کرده ولی استخون های کمرش اسیب دیدن و باید استراحت کنه و دارو بخوره و بد تر از اینکه ایشون حامله بودن و متاسفانه بچشون تو شکمشون فوت کرده
بهتون توصیه میکنم حتما بعد از خوب شدنشون پیش یه روانشناس برن چون واسه یک مادر این قضیه خیلی سخته
- ح...حتما
+، هق...هق...
- من...من متاسفم
+ متاسف، بودنت دیگه به دردم نمیخوره...هق...هق... هق
- میدونم، منو ببخش
+ خیلی زمان میخوام تا اینکارتو فراموش کنم
( یک ماه بعد )
راوی :
بعد از سه یا چهار ماخ کمر ا/ت خوب شد ولی مرگ اون بچه باعث شد که ا/ت دیگه نتونه بچه دار بشه ولی با کمک روانشناس و دارو تونست از دوره افسردگی عبور کنه
جیمین هم دستگیر شد و جونگ کوک تصمیم گرفت دیکه هیچوقت نه سر ا/ت داد بزنه نه کتکش بزنه و خب درسته که ا/ت نمیتونست دیگه بچه دار شه ولی...
جونگ کوک و ا/ت تصمیم گرفتن یه نوزاد دختر رو به سرپرستی قبول کنن که واقعا بامزه بود
اونا اسمشو گذاشتن جئون سو ری
" پایان "
میدونم اخرشو ریدم به روم نیارین😂💔🚶♀️
پیج دومم
https://wisgoon.com/your_babygirl
پارت اخر
ا/ت داشت با شدت گریه میکرد که جونگ کوک اومد و
- چته چرا انقدر داد میزنی نکنه پشیمون شدی اون عوضی رو بوسیدی؟
+ کوک...هق ( نفس عمیق)
من نمیفهمم چی میگی من هیچکس رو نبوسیدم
- پس این عوضی کیههه؟
+ من امروز به جز بیمارستان جای دیگه ای نرفتم و کسی رو ندیدم
- ب... بیمارستان؟
+ اره بیمارستان اگه بچت با اون شلاق هایی که زدی نمرده باشه بابا میشی
- چ...چی م...میگی تو؟
+ من دو ماهه که حامله بودم و خودم نمیدونستم تا امروز که رفتم بیمارستان ولی الان مطمئن باش بچت مرده
- ن...نه بچه من نمردهههه
راوی :
جونگ کوک رفت پیش یه ادیتور تا مطمئنن شه این عکسا واقعین ولی...
( علامت ادیتور # )
# اقای جئون...؟
- بله؟
# شما با این اظمت نتونستین عکس فوتوشاپ رو از واقعی تشخیص بدید؟
- چ...چی؟
راوی :
جونگ کوک وقتی رسید خونه دید ا/ت داره داد میزنه و میگه درد داره و بعد ساکت شد
جونگ کوک ا/ت رو دید که از هوش رفته پس بردش بیمارستان
- لطفا کمک کنید لطفا کمک کنید ( داد )
راوی :
پرستارا تا اومدن بگن اقا چه خبره ا/ت رو تو اون وضع دیدن
پس سریع اونو به اتاق جراحی بردن
دلیل این همه درد ا/ت این بود که پشت اون به شکل خیلی بدی چاک خورده بود و مهم تر از همه بچه ی اون مرده بود
( یک ساعت بعد )
کوک ویو :
عمل ا/ت دیگه تقریبا تموم شد دکتر داشت میومد بیرون ا/ت هم رو یه تخت بر عکس دراز کشیده بود و گریه میکرد
- دکتر چیشده؟
& ما مطمئن نیستیم چی با کمرش برخورد کرده ولی استخون های کمرش اسیب دیدن و باید استراحت کنه و دارو بخوره و بد تر از اینکه ایشون حامله بودن و متاسفانه بچشون تو شکمشون فوت کرده
بهتون توصیه میکنم حتما بعد از خوب شدنشون پیش یه روانشناس برن چون واسه یک مادر این قضیه خیلی سخته
- ح...حتما
+، هق...هق...
- من...من متاسفم
+ متاسف، بودنت دیگه به دردم نمیخوره...هق...هق... هق
- میدونم، منو ببخش
+ خیلی زمان میخوام تا اینکارتو فراموش کنم
( یک ماه بعد )
راوی :
بعد از سه یا چهار ماخ کمر ا/ت خوب شد ولی مرگ اون بچه باعث شد که ا/ت دیگه نتونه بچه دار بشه ولی با کمک روانشناس و دارو تونست از دوره افسردگی عبور کنه
جیمین هم دستگیر شد و جونگ کوک تصمیم گرفت دیکه هیچوقت نه سر ا/ت داد بزنه نه کتکش بزنه و خب درسته که ا/ت نمیتونست دیگه بچه دار شه ولی...
جونگ کوک و ا/ت تصمیم گرفتن یه نوزاد دختر رو به سرپرستی قبول کنن که واقعا بامزه بود
اونا اسمشو گذاشتن جئون سو ری
" پایان "
میدونم اخرشو ریدم به روم نیارین😂💔🚶♀️
پیج دومم
https://wisgoon.com/your_babygirl
۱۲.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.