" قضاوت "
" قضاوت "
پارت سه
نکنه که من حاملم پس...
رفتم بیمارستان و ازامایش دادم
جواب ازمایش اومد
( علامت دکتر& )
+ خب جواب ازمایش چی شد؟
& خانم جئون...
+ بله؟
& بهتون تبریک میگم شما حامله اید
+ چ...چی؟ من حاملم؟
+ من...من باید اینو به جونگ کوک بگم
کوک ویو :
هنوزم منتظر این بودم که اون دوتا قول بیابونی بهم چیزی بگن یهو یکیشون اومد
( علامت بادیگارد @ )
@ سلام اقا
- چیزی دیدی؟
@ بله
راوی :
جونگ کوک عکسای تقلبی رو دید و از خود بی خود شد
هرچی ا/ت زنگ میزد جواب نمیداد تا اینکه خودش بلند شد و رفت به سمت خونه و ا/ت هم تازه رسیده بود خونه
ا/ت ویو :
هرچی به کوک زنک میزنم جواب نمیده یعنی چیزی شده؟ شاید کار داره که نمیتونه جواب بده یهو صدای کلید اومد
- یااا جئون ا/ت
+ جونگ کوکاااااا یه خبر...
- تو چه گهی خوردی؟
+ چی؟
- میگم اینا چیهههه؟؟؟
+ ا...اینا چین جونگ کوکا؟
- خودتو نزن به اون راه ا/ت ( فریاد )
راوی :
جونگ کوک انقدر داد و فریاد کرد که ا/ت زد زیر گریه
جونگ کوک ا/ت رو برد به زیر زمین
- حساب کارتو پس میدی
+جو..نگ...هق...کو..ک...هق...لط...هق...فا...هق...به...حر...هق...گوش..هق...بده
- دیگه حرفی نمونده انقدر شلاق میزنمت که بمیری
+ هق...لطفا...هق ( با داد و گریه )
راوی :
جونگ کوک با یه پارچه دهن ا/ت رو بست جوری که حتی یه ذره هم صداش رو نمیشد شنید و بالای سی یا چهل تا ضربه محکم بهش شلاق زد جوری که ا/ت از شدت درد بیهوش شد
جونگ کوک در زیر زمین رو قفل کرد و رفت
ا/ت ویو :
یعنی الان حال بچه چطوره...هق...نکنه مرده باشه...هق
یعنی جونگ کوک چرا این..هق هق هق...کارو کرد...هق هق
من...هق...نمیفهمم...هق
راوی : ا/ت بیچاره که از هیچی خبر نداشت بچه ی معصومش فوت شد و خودشم نمیدونست ا/ت داشت با شدت گریه میکرد که جونگ کوک اومد و...
پارت سه
نکنه که من حاملم پس...
رفتم بیمارستان و ازامایش دادم
جواب ازمایش اومد
( علامت دکتر& )
+ خب جواب ازمایش چی شد؟
& خانم جئون...
+ بله؟
& بهتون تبریک میگم شما حامله اید
+ چ...چی؟ من حاملم؟
+ من...من باید اینو به جونگ کوک بگم
کوک ویو :
هنوزم منتظر این بودم که اون دوتا قول بیابونی بهم چیزی بگن یهو یکیشون اومد
( علامت بادیگارد @ )
@ سلام اقا
- چیزی دیدی؟
@ بله
راوی :
جونگ کوک عکسای تقلبی رو دید و از خود بی خود شد
هرچی ا/ت زنگ میزد جواب نمیداد تا اینکه خودش بلند شد و رفت به سمت خونه و ا/ت هم تازه رسیده بود خونه
ا/ت ویو :
هرچی به کوک زنک میزنم جواب نمیده یعنی چیزی شده؟ شاید کار داره که نمیتونه جواب بده یهو صدای کلید اومد
- یااا جئون ا/ت
+ جونگ کوکاااااا یه خبر...
- تو چه گهی خوردی؟
+ چی؟
- میگم اینا چیهههه؟؟؟
+ ا...اینا چین جونگ کوکا؟
- خودتو نزن به اون راه ا/ت ( فریاد )
راوی :
جونگ کوک انقدر داد و فریاد کرد که ا/ت زد زیر گریه
جونگ کوک ا/ت رو برد به زیر زمین
- حساب کارتو پس میدی
+جو..نگ...هق...کو..ک...هق...لط...هق...فا...هق...به...حر...هق...گوش..هق...بده
- دیگه حرفی نمونده انقدر شلاق میزنمت که بمیری
+ هق...لطفا...هق ( با داد و گریه )
راوی :
جونگ کوک با یه پارچه دهن ا/ت رو بست جوری که حتی یه ذره هم صداش رو نمیشد شنید و بالای سی یا چهل تا ضربه محکم بهش شلاق زد جوری که ا/ت از شدت درد بیهوش شد
جونگ کوک در زیر زمین رو قفل کرد و رفت
ا/ت ویو :
یعنی الان حال بچه چطوره...هق...نکنه مرده باشه...هق
یعنی جونگ کوک چرا این..هق هق هق...کارو کرد...هق هق
من...هق...نمیفهمم...هق
راوی : ا/ت بیچاره که از هیچی خبر نداشت بچه ی معصومش فوت شد و خودشم نمیدونست ا/ت داشت با شدت گریه میکرد که جونگ کوک اومد و...
۴۲.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.