ک شب که باران شدد مبارد پروز شاپور از شاملو پرسد

يک شب که باران شديدي ميباريد پرويز شاپور از شاملو پرسيد : چرا اينقدر عجله داري ؟ شاملو گفت : مي ترسم به آخرين اتوبوس نرسم . پرويز شاپور گفت : من ميرسونمت . شاملو پرسيد : مگه ماشين داري ؟ شاپور گفت : نه ! اما چتر دارم
دیدگاه ها (۱)

حضرت محمد (ص)هرکس آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند، بدون تردید...

رسول اعظم صلوات الله علیه و آله می فرمایند:أتُحِبُّ أن يَلِي...

روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست در غنچه اي هنوز و صدت عندليب...

چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردممگر دشمن کند اینها که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط