ادمه پارت شستویکم رمان مرگ وزندگی

ادمه پارت شستویکم رمان مرگ وزندگی:

+بسه باباجنازمون کردی

ازلحنش خنده ایی کردم ودمپایروانداختم زمین:دیگه نشنوما

حالاکه مطمئن شدآروم شدم
دستاشوحلقه گردنم کرد
ومنم دستاموگذاشتم رویه سینه اش که بخاطردویدنوهوارایی که کشیده بودتن تن بالاوپایین میشد

_باصدایی آروم امیرعلی

+جان امیرعلی

_اگع واقعابچمون بشع ودخترم بشع اونم بغل میکنی

+دریه لحظه حالت چشماش عوض شدهم پرازتعجب بودهم انگارمیخواس قهقه بزنه
غلط میکنه بخداباهمین دمپایی که هنوزروزمین سیاهوکبودش میکنم خب سواله دیگه خودمم نمیدونم واقعاولی یه لحظه حسودیم شد

+الناتوبه یه بچه حسودی میکنی

_واقعاخیلی مسخره بودباخجالت سرموپایین انداختم خب چیکارکنم میترسم اونوبیشترازمن دوس داشته باشی ومنوفراموش کنی

+قهقه بلندزدباانگشت اشاره وشستش ازچونم گرفتو سرموبلندکردتوبرای من اولین وآخرین عشقی اولینوآخرین زنی که انقددوسش دارم عاشقشم ومیپرسمش مطمئن باش هیچوقت هیچکس جایگزین تونمیشه چون نمیتونه

_وجودم باحرفاش پرازخوش حالی شده بوددوس داشتم پاشم وسط همون حیاط برقصم لنتی چقدهمیشه خوب حف میزد:حتی دخترمون

+دوباره خنده ایی کردحتی دخترمون وسریع گف ولی فقط اونویکم ازتوکمتردوس دارم نه خیلی

_عب نداره اونوبعداخودمون حلش میکنیم

+النافک کن یه کوچولویی که حاصل عشقه ماعه موهاش شبیه مامانش باشه

_گردنموکج کردم وباذوق چشماش شبیه باباش باشه

+دلش مثه توصاف وساده باشه

_این خوب خوب حرف زدنارم ازباباش به ارث ببره صددرصدتوزندگیش کلی پسرمیتونه مخ کنه ماشالادخترم اونوقت خیلی توزندگیش موفق میشه

+غلط کرده پدرسوخته اون پسریروکه به دخترمن چپ نگاکنه چشاشودرمیارم

_خنده بلندی کردم بروبابانمیخوایی که دخترتوترشی بندازی بالاخره بایدخودشوبه یکی قالب کنه یانه مخصوصاتواین دوره زمونه که شوهرنیس

+‌امیرچشماشوریزکرداوه اوه چه شاکی خوبه زودترگرفتمت وگرنه معلوم نبودتواین بی شوهری چه بلایی سرخودت بیاری

_نیشگونی ازبازوش گرفتم نه خیرمن خیلیم خواستگارداشتم

+بله بله
همینطورکه داشتم باافتخارنگاش میکردم

+مزاح میفرمایید

چپ چپ نگاش کردم بی مزه

+قهقه ایی کردوایییی الی کی بچه دارمیشیم

توفکرم هرموقع دس به کارشیی خاک توسرم

+من دیگه طاقتشوندارم....👈
دیدگاه ها (۱)

ادامه پارت شستویکم رمان مرگ وزندگی:+من دیگه طاقتشوندارم_چشما...

پارت شستودوم رمان مرگ وزندگی:مامانم ایناهمون روزقبول کردن کع...

_بادهن بازنگاش کردم ومشتی به بازوش کوبیدم خیلی بیشعوریی چه خ...

پارت شستویکم رمان مرگ وزندگی:روتاب نشسته بودیمونسیم خنکی به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط