"راه خیانت "
"راه خیانت "
پارت۶۰
سووا:نگو که فقط بخاطره پولش باهاشی...
سوکیونگ:مامان متوجه هستی داری چی میگی؟!..
من اون مرد رو واقعا دوست دارم اصلا پول و ثروتش برام مهم نیست فقط میخوام ماله من باشه
سووا:دخترم خواهش میکنم تا بابات نفهمیده جدا شو تو متوجه ی کارت هستی؟
اگه بابات بفهمه زندت نمیزاره
سوکیونگ:مامان خواهش میکنم برو اصلا برام مهم نیست چی میشه دیگه از هیچی نمیترسم حتی بابام!..
ویوماریا
امروز نقشمو عملی میکنم
میسو:ماریا همه چی امادست
ماریا:باشه راه میوفتیم
با میسو سواره ماشین شدیم و حرکت کردیم
ماریا:منتظرم باش خانم کیم...
ویوا/ت
ساعت۱۱شب بود
جولیا رفته بود بیرون مامانم هم کار داشت کوک و جیمین تو شرکت بودن بابام هم همینطور تنها بودم حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم یکم بازی کنم
داشتم بازی میکردم که...
برام پیام اومد کوک بود
" پیام "
ا/ت بیا به جایی که میگم
اینم ادرس.......
تعجب کردم
سریع اماده شدم و حرکت کردم به ادرسی که کوک گفته بود رسیدم تعجب کردم لبه پرتگاه بود
پیاده شدم یکم رفتم جلو تر که دید کوک و جیمین و جولیا با تعدادی بادیگارد که رو سرشون تفنگه
ا/ت:بچه ها اینجا چه خبره؟؟
کوک:ا/ت خواهش میکنم از اینجا برو
ماریا:به به ببین کی اینجاست(نشیخند)
ا/ت:ماریا ولشون کن برن همین الان...
ماریا:عا عا نشد اینجوری نمیشه
یا جونه خودت یا جونه شوهرت و دوستات هوم کدومش...
جولیا:ا/ت به حرفاش گوش نکن برو!
جیمین:ا/ت جولیا راست میگه از اینجا برو!!
ا/ت:بچه ها من نمیتونم ببینم بلایی سره شما اومده...
پارت۶۰
سووا:نگو که فقط بخاطره پولش باهاشی...
سوکیونگ:مامان متوجه هستی داری چی میگی؟!..
من اون مرد رو واقعا دوست دارم اصلا پول و ثروتش برام مهم نیست فقط میخوام ماله من باشه
سووا:دخترم خواهش میکنم تا بابات نفهمیده جدا شو تو متوجه ی کارت هستی؟
اگه بابات بفهمه زندت نمیزاره
سوکیونگ:مامان خواهش میکنم برو اصلا برام مهم نیست چی میشه دیگه از هیچی نمیترسم حتی بابام!..
ویوماریا
امروز نقشمو عملی میکنم
میسو:ماریا همه چی امادست
ماریا:باشه راه میوفتیم
با میسو سواره ماشین شدیم و حرکت کردیم
ماریا:منتظرم باش خانم کیم...
ویوا/ت
ساعت۱۱شب بود
جولیا رفته بود بیرون مامانم هم کار داشت کوک و جیمین تو شرکت بودن بابام هم همینطور تنها بودم حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم یکم بازی کنم
داشتم بازی میکردم که...
برام پیام اومد کوک بود
" پیام "
ا/ت بیا به جایی که میگم
اینم ادرس.......
تعجب کردم
سریع اماده شدم و حرکت کردم به ادرسی که کوک گفته بود رسیدم تعجب کردم لبه پرتگاه بود
پیاده شدم یکم رفتم جلو تر که دید کوک و جیمین و جولیا با تعدادی بادیگارد که رو سرشون تفنگه
ا/ت:بچه ها اینجا چه خبره؟؟
کوک:ا/ت خواهش میکنم از اینجا برو
ماریا:به به ببین کی اینجاست(نشیخند)
ا/ت:ماریا ولشون کن برن همین الان...
ماریا:عا عا نشد اینجوری نمیشه
یا جونه خودت یا جونه شوهرت و دوستات هوم کدومش...
جولیا:ا/ت به حرفاش گوش نکن برو!
جیمین:ا/ت جولیا راست میگه از اینجا برو!!
ا/ت:بچه ها من نمیتونم ببینم بلایی سره شما اومده...
۸.۱k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲