از شناسایی آمده بود منطقه مثل موم توی دستش بود با رگ و

از شناسایی آمده بود. منطقه مثل موم توی دستش بود. با رگ و خون حسش می‌کرد. دل ‌می‌بست و بعد می‌شناختش. اصلاً به خاطر همین بود که حتی وقتی بین بچه‌ها نبود، از پشت بی‌سیم جوری هدایتشان می‌کرد که انگار هست. انگار داشت آن‌جا را می‌دید. عشق حاجی به زمین‌ها بود که لوشان می‌داد،‌ لخت و عور می‌شدند جلو حاجی.
دفترچه‌ی یادداشتش را باز می‌کرد. هرچی از شناسایی به‌ش می‌رسید،‌ توی دفترچه‌اش می‌نوشت، ریز به ریز. حالا داشت برای بقیه هم می‌گفت. این کار شب تا صبحش بود. صبح هم که ساعت چهار،‌ هنوز آفتاب نزده،‌ می‌رفتیم شناسایی تا نه شب. از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع می‌شد. بعضی وقت‌ها صدای بچه‌ها در می‌آمد. همه که مثل حاجی این‌قدر مقاوم نبودند.

[برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران]

شهید محمد ابراهیم همت ....
دیدگاه ها (۱۰)

به روایت  شهید صیاد شیرازی: شبانه خودم را با یک فروند هواپیم...

دوستان اگه میشه واسه من تبلیغ کنید تا آزاد شم ممنون میشم .....

چیز زیادی از او نخواسته بودنند گفته بودنند :به خمینی توهین ک...

علاوه بر مربی گری، مسئول کمیته تاکتیک هم بود. از آموزش ایست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط