..?Killer party
از ماشین پیاده شدن. به سمت اسانسور رفتن تا به طبقه اصلی برن.. چانرا سرش پایین بود و حرفی نمیزد. چان و سونگمین هم حرفی نزدن.. خلاصه..هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد.. چانرا به اتاق خودش رفت، سونگمین و چان هم همینطور..
چانرا وارد اتاقش شد. در رو بست. همینجوری به زمین خیره شده بود..اون تو بیمارستان چیکار میکرد؟..
سونگمین وارد اتاقش شد. در رو پشتش بست و به در تکیه داد. نمیدوست چیزی که دیده رو به چان بگه یا نه..
هوف بلندی کشید و از در فاصله گرفت. کتش رو در اورد و رو تخت پرتش کرد. باید به چان میگفت؟ چیز مهمی نبود ولی.. وقتی بحث خطرناک ترین پورت مافیای کشور میاد وسط همه چیز مهمه.. چرا اون داشت با چانرا حرف میزد؟ همین فکرا تو ذهنش بود که بالاخره به سمت اتاق چان حرکت کرد..البته قبلش باید به اتاق اطلاعات میرفت.
در زد. جوابی نگرفت پس در رو اروم باز کرد..چان تو اتاق نبود. وارد اتاقش شد. چند لحظه بعد چان وارد شد. با تعجب به سونگمین نگاه کرد و گفت:
_ سونگیمن اینجا چیکار میکنی؟
سونگمین با شنیدن صدای چان برگشت و گفت:
_ هیونگ..یچیزی باید بگم..امروز تو بیمارستان یکی رو دیدم.
پوشه ای که تو دستش بود رو بالا اورد و تکون داد. چان به صندلی ها اشاره کرد. بعد از اینکه نشستن سونگیم پوشه رو جلوی چان گذاشت و بلافاصله شروع کرد..
_ امروز قبل از اینکه خانم لی از بیمارستان خارج شن داشتن با یکی حرف میزدن.. و اون فرد پارک جویونگ، پسر و همینطور جانشین و دست راست پارک مین جون، رییس ........ عه. نمیدونم با خانم لی چه ارتباطی دارن ولی از چهره خانم لی میتونستم بفهمم یچیزی هست..توهم متوجه چهره غمگین خانم لی شدی هیونگ مگه نه؟مثل همیشه نبود..
_بنظرم چهره اش غمگین نبود..انگار ترسیده بود و نمیخواست به روش بیاره..
سونگمین اروم و با تردید پرسید:
_هیونگ..مشکلی تو توافق پیش نمیاد؟
چان سرش رو پایین اورد.
بله، این دو پروت زمان زیادی باهم دشمن بودن..و این توافق به نفع و مهم برای هر دو طرف بود. نگران بودن سونگمین در این بابت کاملا طبیعی بود. با اینکه چان الان رییس مافیا بود ولی خیلی از تصمیمات نهایی رو باید پدرش میگرفت. چان هیچوقت با این توافق موافق نبود چون جنایت ها، اخاذی ها و هزاران کار دیگه ای که انجام داده بودن اصلا قابل بخشش نبود. یا بهتر بگم اصلا انسانی نبود..چان همیشه با ابن مسۀله مشکل داشت ولی باید به دستور پدرش عمل میکرد و این توافق رو به هر صورتی که شده عملی میکرد. روبه سونگمین گفت:
_ نگران توافق نباش..فعلا برو استراحت کن. خودم حلش میکنم..
سونگمین به حرف چان فکر کرد..سرش رو به نشونه تایید تکون داد بعد بلند شد و به سمت در رفت و از اتاق خارج شد.
Part8
*بچه ها ببخشید من شنبه نمیتونستم بنویسم اوضاع خوب نبود..
چانرا وارد اتاقش شد. در رو بست. همینجوری به زمین خیره شده بود..اون تو بیمارستان چیکار میکرد؟..
سونگمین وارد اتاقش شد. در رو پشتش بست و به در تکیه داد. نمیدوست چیزی که دیده رو به چان بگه یا نه..
هوف بلندی کشید و از در فاصله گرفت. کتش رو در اورد و رو تخت پرتش کرد. باید به چان میگفت؟ چیز مهمی نبود ولی.. وقتی بحث خطرناک ترین پورت مافیای کشور میاد وسط همه چیز مهمه.. چرا اون داشت با چانرا حرف میزد؟ همین فکرا تو ذهنش بود که بالاخره به سمت اتاق چان حرکت کرد..البته قبلش باید به اتاق اطلاعات میرفت.
در زد. جوابی نگرفت پس در رو اروم باز کرد..چان تو اتاق نبود. وارد اتاقش شد. چند لحظه بعد چان وارد شد. با تعجب به سونگمین نگاه کرد و گفت:
_ سونگیمن اینجا چیکار میکنی؟
سونگمین با شنیدن صدای چان برگشت و گفت:
_ هیونگ..یچیزی باید بگم..امروز تو بیمارستان یکی رو دیدم.
پوشه ای که تو دستش بود رو بالا اورد و تکون داد. چان به صندلی ها اشاره کرد. بعد از اینکه نشستن سونگیم پوشه رو جلوی چان گذاشت و بلافاصله شروع کرد..
_ امروز قبل از اینکه خانم لی از بیمارستان خارج شن داشتن با یکی حرف میزدن.. و اون فرد پارک جویونگ، پسر و همینطور جانشین و دست راست پارک مین جون، رییس ........ عه. نمیدونم با خانم لی چه ارتباطی دارن ولی از چهره خانم لی میتونستم بفهمم یچیزی هست..توهم متوجه چهره غمگین خانم لی شدی هیونگ مگه نه؟مثل همیشه نبود..
_بنظرم چهره اش غمگین نبود..انگار ترسیده بود و نمیخواست به روش بیاره..
سونگمین اروم و با تردید پرسید:
_هیونگ..مشکلی تو توافق پیش نمیاد؟
چان سرش رو پایین اورد.
بله، این دو پروت زمان زیادی باهم دشمن بودن..و این توافق به نفع و مهم برای هر دو طرف بود. نگران بودن سونگمین در این بابت کاملا طبیعی بود. با اینکه چان الان رییس مافیا بود ولی خیلی از تصمیمات نهایی رو باید پدرش میگرفت. چان هیچوقت با این توافق موافق نبود چون جنایت ها، اخاذی ها و هزاران کار دیگه ای که انجام داده بودن اصلا قابل بخشش نبود. یا بهتر بگم اصلا انسانی نبود..چان همیشه با ابن مسۀله مشکل داشت ولی باید به دستور پدرش عمل میکرد و این توافق رو به هر صورتی که شده عملی میکرد. روبه سونگمین گفت:
_ نگران توافق نباش..فعلا برو استراحت کن. خودم حلش میکنم..
سونگمین به حرف چان فکر کرد..سرش رو به نشونه تایید تکون داد بعد بلند شد و به سمت در رفت و از اتاق خارج شد.
Part8
*بچه ها ببخشید من شنبه نمیتونستم بنویسم اوضاع خوب نبود..
- ۲.۱k
- ۳۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط