از مرگ یا دریده شدن بیمی نداشت

از مرگ یا دریده شدن بیمی نداشت
از پیدا شدن
فهمیدن حقیقت ، تلخی حقیقت عذابش میداد تلخی اش در زهنش
صدای زوزه گرگ و حرکت اتومبیل ها
صدایی در کناره گوششش آمد

*کجا میری پرنسس

زبان دختر از جواب قاصر بود

*پرنسس تنبیه بدی رر انتظاره میدونی چرا که

از همین می‌ترسید، با هرچیزی شغل پسر و تمام کار هاش کنار می‌اومد اما ترک درمان و شدت یافتن سادیسم پسر رو نه

در همین هین در آغوشی پرتردید فرو رفت
*اوه برگرد درمان میشم

دخترک اعتماد کرد و بوسه ایی بر لب های پسر نشاند
و د همین هین



فردای آن روز زندگی لذتی از رنگ بو نداشت
آن دخترهم مثل بقیه اما کمی فرق داشت


بلکه درمان نشد معلوم شد خود میخواست


جنازه دخترکش معشوقان قبلی همچو زیبای خفته در شیشه

*خوب بخوابی پرنسس

؟هی ددی کجا موندی

با نرمی جواب داد

*الان میام
زیر لب ادامه داد
*پرنسس بعدی امیدوارم تو دیگه نفهمی
دیدگاه ها (۲)

۱دوستش را در آغوش کشید دوست نداشت غم او را ببیند دوست با غم ...

۲ دیگه تحمل نداشت به دختر زنگ رد تا ودا کنه اما اون جواب ندا...

احساساتی که برای محافظت از خودت خاموش کرده بودی حال داشت آسی...

۴؟باهام ازدواج میکنی :نه ؟چرا :چون میترسم آسیب ببینم و بری ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط