sorry
sorry....
p.16
ویو جیمین
جیمین. اشکال نداره
کوک. داداش به دل نگیر...
سفت تر بغلش کردم و گفتم
جیمین. من خیلی سخت گیرم..میدونم..ولی خب من یه مافیا هستم من میترسم خطری تو رو تهدید کنه..تهیونگ که هیچ تو دلِ خطره...خب من دوست ندارم مافیا شی چون خطرناکه..دویت ندارم..تنها بری بیرون چون خطرناکه.. نمیزارم با هر کسی دوست بشی چون میترسم دوستت بشه دشمنت...من معذرت میخوام که..برادر بدیم...(بغض)
کوک.نه تو بد نیستی...من.من..مغذرت میخوام...من بهت خیانت کردم...باعث شدم..میلیاردی ضرر کنیی..من از اعتمادت به خودم سوء استفاده کردمممم...(گریه)
جیمین. حق میدم..من زیاد به تهیونگ توجه نکردم...(دوستان جیمین جونشم برا تهیونگ میده...اینو ثابت میکنم)
کوک. این حرفو نزن
جیمین. هعییی...بخواب بانی کوچولوی من خودتو درگیر این چیزا نکن..
کوک. ولی
جیمین. ولی نداره چشمات رو ببند و به چیزای خوب فکر کن....
۱۰مین بعد
کوک خوابش برده...ولی من هنوز بیدارم
جیمین. احساس میکنم..نزدیکه یه اتفاق بدی بیوفته...هوممم نمیدونم چرا نگران تهیونگم...
سعی کردم به چیزای خوب فکر کنم...و خب موفق شدم...جونگ کوک رو سفت بقل کردم و بوییدمش....بوی مامان رو میداد.. تهیونگ زیاد نمیزاشت بغلش کنم...یکم مغروره...اخخخ این بچه هنوز دهنش بویِ شیر میده...نباید انقدر اذیت بشه...بازم شروع کردم به بوییدنش..و با همون بو به خوابی عمیق فرو رفتم....(چطور یادش میاد چطوری خوابیده؟...جیمین:ک*صخل خودت اینا رو مینویسی..ادمین: خب حالا)
ادامه دارد...
________________________________________
نباتام من شاید از ویسگون برم....یا اگر هم بمونم فیک نویسی رو ادامه نمیدم...اخه چرا اصلا کامنت نمیزارین؟ اگه بد مینویسم بگین!
ازتون سوال میپرسم...جواب نمیدین! اخه هیچ حرفی نمیزنید من دوست دارم فیک ها باب میل شما باشه... لطفاً یچی بگید..کامنت ها کویر نباشه...
p.16
ویو جیمین
جیمین. اشکال نداره
کوک. داداش به دل نگیر...
سفت تر بغلش کردم و گفتم
جیمین. من خیلی سخت گیرم..میدونم..ولی خب من یه مافیا هستم من میترسم خطری تو رو تهدید کنه..تهیونگ که هیچ تو دلِ خطره...خب من دوست ندارم مافیا شی چون خطرناکه..دویت ندارم..تنها بری بیرون چون خطرناکه.. نمیزارم با هر کسی دوست بشی چون میترسم دوستت بشه دشمنت...من معذرت میخوام که..برادر بدیم...(بغض)
کوک.نه تو بد نیستی...من.من..مغذرت میخوام...من بهت خیانت کردم...باعث شدم..میلیاردی ضرر کنیی..من از اعتمادت به خودم سوء استفاده کردمممم...(گریه)
جیمین. حق میدم..من زیاد به تهیونگ توجه نکردم...(دوستان جیمین جونشم برا تهیونگ میده...اینو ثابت میکنم)
کوک. این حرفو نزن
جیمین. هعییی...بخواب بانی کوچولوی من خودتو درگیر این چیزا نکن..
کوک. ولی
جیمین. ولی نداره چشمات رو ببند و به چیزای خوب فکر کن....
۱۰مین بعد
کوک خوابش برده...ولی من هنوز بیدارم
جیمین. احساس میکنم..نزدیکه یه اتفاق بدی بیوفته...هوممم نمیدونم چرا نگران تهیونگم...
سعی کردم به چیزای خوب فکر کنم...و خب موفق شدم...جونگ کوک رو سفت بقل کردم و بوییدمش....بوی مامان رو میداد.. تهیونگ زیاد نمیزاشت بغلش کنم...یکم مغروره...اخخخ این بچه هنوز دهنش بویِ شیر میده...نباید انقدر اذیت بشه...بازم شروع کردم به بوییدنش..و با همون بو به خوابی عمیق فرو رفتم....(چطور یادش میاد چطوری خوابیده؟...جیمین:ک*صخل خودت اینا رو مینویسی..ادمین: خب حالا)
ادامه دارد...
________________________________________
نباتام من شاید از ویسگون برم....یا اگر هم بمونم فیک نویسی رو ادامه نمیدم...اخه چرا اصلا کامنت نمیزارین؟ اگه بد مینویسم بگین!
ازتون سوال میپرسم...جواب نمیدین! اخه هیچ حرفی نمیزنید من دوست دارم فیک ها باب میل شما باشه... لطفاً یچی بگید..کامنت ها کویر نباشه...
- ۶.۶k
- ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط