sorry
sorry....
p.15
ویو جونگ کوک
یه عروسک خرگوشی دیدم رفتم به جیمین نشون بدم دیدم به یه عروسک خیره شده...
کوک. داداش این قشنگه...
جیمین. ها اره خوبه(بدون اینکه نگاه کرده باشه...)
جیمین. بنظرت خوبه اینو برای تهیونگ بگیرم...
کوک. اوهوم..خوبه(بغض)
ویو جیمین
فهمیدم ناراحته...
جیمین. خب بریم بقیه وسایل رو ببینیم..
کوک رو به خودم چسبوندم..و کلی اونجا دور زدیم...
بعد رفتیم خونه...دیگه شب شده بود...رسیدیم خونه..وسایل جونگ کوک رو بهش دادم و گفتم بره اتاقش..خودم هم رفتم هدیه تهیونگ رو بدم بهش...اونجا یه گوی دیدم که خیلی قشنگ بود..اونم براش گرفتم....در زدم و وارد اتاقش شدم...
تهیونگ. جیمین چی میخوای؟(جیمین هدیه رو پشتش قایم کرده)
جیمین. خب منو کوک رفتیم بیرون و...
تهیونگ نذاشت حرفمو کامل کنم...
ته. همش با جونگ کوک بیرونی..همش به اون اهمیت میدی..همش به فکرشی ولی هیچوقت به من فکر نمیکنی (داد)
هدیه رو سمتش گرفتم و گفتم..
جیمین. این رو برای تو گرفتم...
که با عصبانیت بگ رو ازم گفت و پرتش کرد...گوی ازش اومد بیرون...شکسته بود...جالب شد...به گویه شکسته زل زدم...
ته. هدیه بخوره تو سرت...
و از اتاق خارج شد....
با بغض شروع کردم به خندیدن...از جام بلند شدم و به اتاقم رفتم...
خواستم بخوابم که در خورد...
جیمین. بیا تو
کوک. داداش... میشه پیش تو بخوابم؟
جیمین. اوکی..بیا بغلم
اومد بغلم...
کوک. داداش صدای دعواتون رو شنیدم...
جیمین.....
ادامه دارد...
p.15
ویو جونگ کوک
یه عروسک خرگوشی دیدم رفتم به جیمین نشون بدم دیدم به یه عروسک خیره شده...
کوک. داداش این قشنگه...
جیمین. ها اره خوبه(بدون اینکه نگاه کرده باشه...)
جیمین. بنظرت خوبه اینو برای تهیونگ بگیرم...
کوک. اوهوم..خوبه(بغض)
ویو جیمین
فهمیدم ناراحته...
جیمین. خب بریم بقیه وسایل رو ببینیم..
کوک رو به خودم چسبوندم..و کلی اونجا دور زدیم...
بعد رفتیم خونه...دیگه شب شده بود...رسیدیم خونه..وسایل جونگ کوک رو بهش دادم و گفتم بره اتاقش..خودم هم رفتم هدیه تهیونگ رو بدم بهش...اونجا یه گوی دیدم که خیلی قشنگ بود..اونم براش گرفتم....در زدم و وارد اتاقش شدم...
تهیونگ. جیمین چی میخوای؟(جیمین هدیه رو پشتش قایم کرده)
جیمین. خب منو کوک رفتیم بیرون و...
تهیونگ نذاشت حرفمو کامل کنم...
ته. همش با جونگ کوک بیرونی..همش به اون اهمیت میدی..همش به فکرشی ولی هیچوقت به من فکر نمیکنی (داد)
هدیه رو سمتش گرفتم و گفتم..
جیمین. این رو برای تو گرفتم...
که با عصبانیت بگ رو ازم گفت و پرتش کرد...گوی ازش اومد بیرون...شکسته بود...جالب شد...به گویه شکسته زل زدم...
ته. هدیه بخوره تو سرت...
و از اتاق خارج شد....
با بغض شروع کردم به خندیدن...از جام بلند شدم و به اتاقم رفتم...
خواستم بخوابم که در خورد...
جیمین. بیا تو
کوک. داداش... میشه پیش تو بخوابم؟
جیمین. اوکی..بیا بغلم
اومد بغلم...
کوک. داداش صدای دعواتون رو شنیدم...
جیمین.....
ادامه دارد...
- ۸.۳k
- ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط