فیک (عشق اینه) پارت چهلم
تکیه داده بود به صندلی و میخواست شروع کنه که آرنجشو روی میز تکیه داد و اومد جلو و گفت:خب...ببین از همون اولش من عاشقت بودم و هستم.خواهرم اون روز بهم پیام داد که اگه از هم جدا نشیم،تو رو خطر بدی تهدید میکنه و اینجور چیزا.منم تحمل اینکه بهت آسیبی برسه و اتفاقی برات بیوفته رو نداشتم پس مجبور شدم اونجوری که میخواد صحنه سازی کنم.بخاطر آیدل بودنم هم اسممو عوض کردم.اوایل همه میگفتن که چقد شبیه کیم تهیونگم ولی میگفتم نه من کوانگ هو رئیس شرکت....(اسم شرکت)....هستم و دست به سرشون میکردم ولی کم کم عادی شد و منم به خودم قول دادم که انقد مغرور بشم که دیگه تو روی هیچ دختری جز تو نگاه نکنم.وگرنه آخه من چرا باید تو رو ترک کنم و برم؟هوم؟ من تو رو هنوزم خیلی خیلی دوست دارم.
تو اون مدت اشکام داشتن سرازیر میشدن.همیشه وقتی که نباید از چشام میریختن.یوجون منو دید و اومد سمتم و گفت:چیشد؟
گفتم:یوجون لطفا برو.لطفا.
رفت و تهیونگ با شصتش دستشو رو گونه هام کشید و اشکامو پاک کرد.انگار همون تهیونگ یه سال پیش جلوم نشسته بود.تهیونگ گفت:فک کنم همه چیو فهمیدی و من کارم اینجا تموم شده.یادت نره من هنوزم عاشقتم و میخوام از اول شروع کنیم البته اگه تو بخوای.
و بلند شد بره که منم بلند شدم و محکم بغلش کردم و گفتم:منم خیلی میخوام ولی...ولی باید فک کنم.خب؟
گفت:اوهوم...باشه.هرچقد میخوای فک کن.من همیشه منتظرتم خوشگلم.
و رفت.هایجین و یوجون اومدن سمتم و گفتن:دوباره تسلیمش شدی؟
گفتم:الان هیونجین میاد.منم تسلیمش نشدم.حرفاش منطقی بود.منم دلم میخواد باهاش از اول شروع کنم.
یوجون گفت:باورم نمیشه.اون خواهر قوی من که تو این یه سال یاد گرفت هرگز عاشق کسی نشه کجاست پس؟ببین کاملا رامش شدی.
گفتم:چرا یجوری حرف میزنی انگار من برده ی اون شدم؟نخیر هرگز همچین چیزی نمیشه.این دفعه حواسم هست.
هایجین گفت:یوجون حتما آبجی خودش میدونه داره چیکار میکنه.
یوجون گفت:آره آره تو هم برو طرف اونا.
و یوجون رفت.منم رفتم دستشویی تا یه آبی به صورتم بزنم.برگشتم دیدم هیونجین اومده و نشسته منتظره منه.تا رفتم پیشش،سلام کردم و گفتم:خب...چی میخوری؟
گفت:یه چیز گرم...قهوه.
گفتم:منم برعکس تو یچیز سرد...اونم...چیز...آممم...میلک شیک.
بعد سفارش دادیم و شروع کردم به تعریف کردن همون چیزایی که برای هایجین و یوجون تعریف کردم........................
بعد از تموم شدن حرفم،هیونجین گفت:ببین ا/ت اگه اتفاقی افتاد،اگه ناراحتت کرد یا چه میدونم.هرچیزی شد،بهم خبر بده.من همیشه پیشتم.
تو اون مدت اشکام داشتن سرازیر میشدن.همیشه وقتی که نباید از چشام میریختن.یوجون منو دید و اومد سمتم و گفت:چیشد؟
گفتم:یوجون لطفا برو.لطفا.
رفت و تهیونگ با شصتش دستشو رو گونه هام کشید و اشکامو پاک کرد.انگار همون تهیونگ یه سال پیش جلوم نشسته بود.تهیونگ گفت:فک کنم همه چیو فهمیدی و من کارم اینجا تموم شده.یادت نره من هنوزم عاشقتم و میخوام از اول شروع کنیم البته اگه تو بخوای.
و بلند شد بره که منم بلند شدم و محکم بغلش کردم و گفتم:منم خیلی میخوام ولی...ولی باید فک کنم.خب؟
گفت:اوهوم...باشه.هرچقد میخوای فک کن.من همیشه منتظرتم خوشگلم.
و رفت.هایجین و یوجون اومدن سمتم و گفتن:دوباره تسلیمش شدی؟
گفتم:الان هیونجین میاد.منم تسلیمش نشدم.حرفاش منطقی بود.منم دلم میخواد باهاش از اول شروع کنم.
یوجون گفت:باورم نمیشه.اون خواهر قوی من که تو این یه سال یاد گرفت هرگز عاشق کسی نشه کجاست پس؟ببین کاملا رامش شدی.
گفتم:چرا یجوری حرف میزنی انگار من برده ی اون شدم؟نخیر هرگز همچین چیزی نمیشه.این دفعه حواسم هست.
هایجین گفت:یوجون حتما آبجی خودش میدونه داره چیکار میکنه.
یوجون گفت:آره آره تو هم برو طرف اونا.
و یوجون رفت.منم رفتم دستشویی تا یه آبی به صورتم بزنم.برگشتم دیدم هیونجین اومده و نشسته منتظره منه.تا رفتم پیشش،سلام کردم و گفتم:خب...چی میخوری؟
گفت:یه چیز گرم...قهوه.
گفتم:منم برعکس تو یچیز سرد...اونم...چیز...آممم...میلک شیک.
بعد سفارش دادیم و شروع کردم به تعریف کردن همون چیزایی که برای هایجین و یوجون تعریف کردم........................
بعد از تموم شدن حرفم،هیونجین گفت:ببین ا/ت اگه اتفاقی افتاد،اگه ناراحتت کرد یا چه میدونم.هرچیزی شد،بهم خبر بده.من همیشه پیشتم.
۱۶.۷k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.