فیک (عشق اینه) پارت چهل و یکم
گفتم باشه و بلند شد که بره.اون ماشین نداشت پس بهش گفتم:میخوای برسونمت؟منم میرم گلفروشی،خونه ی شما هم که کنار گلفروشیه.
گفت:اگه زحمتی نمیشه...
گفتم:نه بابا.
گفت:پس ممنون
بعد رفتیم و سوار شدیم.اون نشست رو صندلی...اسمش یادم نمیاد فک کنم میگفتن کمک راننده.و حرکت کردم.رسیدم جلوی در خونشون و ترمز کردم.بهم گفت:ممنون.
و در ماشینو باز کرد و خواست بره که کاملا یدفه ای و غیر قابل پیشبینی،برگشت رو صندلیش و خم شد طرفم و منو بوسید.منی که اصن انتظارشو نداشتم،تا چند لحظه بی حرکت موندم بعد شروع کردم به تقلا کردن ولی اون منو بیشتر به خودش فشار میداد.اخرش با ضربه ی محکم دستم به سینش از خودم جداش کردم و اونم گفت:ب...ببخشید من...
گفتم:فقد گمشو.
رفت و من همونجوری که بهم شُک وارد شده بود،بی حرکت مونده بودم.خواستم ماشینو به حرکت در بیارم که گوشیم زنگ خورد.اسم کسی نبود.فقد شماره بود.جواب دادم.یه زنی گفت:سلام خانم لی ا/ت یا شایدم کیم.بالاخره برای من که فرقی نداره.
گفتم:سلام.بله خودم هستم و بگید لی ا/ت لطفا.
گفت:باشه باشه.زنگ زدم بگم اگه میخوای واقعیت رو بدونی که چرا تهیونگت یهو ناپدید شد و تنهات گذاشت،فردا ساعت سر ساعت ۳ بعد از ظهر تو آدرسی که ایمیل میکنم،میبینمت.
گفتم:اولا اینکه شما کی هستی و دوما هم اینکه تهیونگ همه چیو بهم گفته.
گفت:همه چیز؟مطمئنی؟من که فک نکنم.حالا اگه دوست داشتی میتونی بیای.
بعد قطع کرد.هنوز تو فکرش بودم.از پنجره یه نگاه به گلفروشی کردم و از ماشین پیاده شدم.ماشینو قفل کردم و در گلفروشی و باز کردم.رفتم تو و درو از پشت قفل کردم.رو مبلی که تو اتاق پشتی بود،دراز کشیدم.گوشیمو برداشتم و به هایجین پیام دادم:امشب تو گلفروشی میمونم.
همینو کپی کردم و برای یوجون فرستادم.بعد چشامو بستم.فکرم خیلی درگیر بود.مغزم پر بود از شاید،اما،ولی،نباید و...نمیدونم.این همه افکار پیچیده همش رو مخم بودن.از یه طرف پیشنهاد تهیونگ،از یه طرف بوسیدن هیونجین و از یه طرف حرفای این زنه.چشامو باز کردم و نفس عمیقی از سر کلافگی کشیدم و دادم بیرون.کل شب و با فکر به این چیزا و شنیدن صدای دم و بازدم خودم گذروندم.ساعت تقریبا ۶ صبح بود.بلند شدم و یکی از بسته های نسکافه رودبرداشتم.آب جوش و گذاشتم و رفتم یه آهنگ ملایم گذاشتم.چقد خوب بود ترکیب اینا با هم.آهنگ،بوی نسکافه و بوی گل.بعد از اینکه نسکافم آماده شد،نشستم و به این فکر کردم که برم به آدرسی که این زنه میگه یا نه.تو همین فکرا بودم که برام پیام اومد.یه شماره ناشناس نوشته بود:آدرس..........هست.یادت نره تنها بیا.
چیزی ننوشتم ولی مصمم تر شدم که نرم.یه کتاب برداشتم و خواستم بخونمش.اول جلدشو خوندم و لیوان نسکافمو برداشتم و کتابمو باز کردم که یه کاغذ ازش افتاد بیرون
گفت:اگه زحمتی نمیشه...
گفتم:نه بابا.
گفت:پس ممنون
بعد رفتیم و سوار شدیم.اون نشست رو صندلی...اسمش یادم نمیاد فک کنم میگفتن کمک راننده.و حرکت کردم.رسیدم جلوی در خونشون و ترمز کردم.بهم گفت:ممنون.
و در ماشینو باز کرد و خواست بره که کاملا یدفه ای و غیر قابل پیشبینی،برگشت رو صندلیش و خم شد طرفم و منو بوسید.منی که اصن انتظارشو نداشتم،تا چند لحظه بی حرکت موندم بعد شروع کردم به تقلا کردن ولی اون منو بیشتر به خودش فشار میداد.اخرش با ضربه ی محکم دستم به سینش از خودم جداش کردم و اونم گفت:ب...ببخشید من...
گفتم:فقد گمشو.
رفت و من همونجوری که بهم شُک وارد شده بود،بی حرکت مونده بودم.خواستم ماشینو به حرکت در بیارم که گوشیم زنگ خورد.اسم کسی نبود.فقد شماره بود.جواب دادم.یه زنی گفت:سلام خانم لی ا/ت یا شایدم کیم.بالاخره برای من که فرقی نداره.
گفتم:سلام.بله خودم هستم و بگید لی ا/ت لطفا.
گفت:باشه باشه.زنگ زدم بگم اگه میخوای واقعیت رو بدونی که چرا تهیونگت یهو ناپدید شد و تنهات گذاشت،فردا ساعت سر ساعت ۳ بعد از ظهر تو آدرسی که ایمیل میکنم،میبینمت.
گفتم:اولا اینکه شما کی هستی و دوما هم اینکه تهیونگ همه چیو بهم گفته.
گفت:همه چیز؟مطمئنی؟من که فک نکنم.حالا اگه دوست داشتی میتونی بیای.
بعد قطع کرد.هنوز تو فکرش بودم.از پنجره یه نگاه به گلفروشی کردم و از ماشین پیاده شدم.ماشینو قفل کردم و در گلفروشی و باز کردم.رفتم تو و درو از پشت قفل کردم.رو مبلی که تو اتاق پشتی بود،دراز کشیدم.گوشیمو برداشتم و به هایجین پیام دادم:امشب تو گلفروشی میمونم.
همینو کپی کردم و برای یوجون فرستادم.بعد چشامو بستم.فکرم خیلی درگیر بود.مغزم پر بود از شاید،اما،ولی،نباید و...نمیدونم.این همه افکار پیچیده همش رو مخم بودن.از یه طرف پیشنهاد تهیونگ،از یه طرف بوسیدن هیونجین و از یه طرف حرفای این زنه.چشامو باز کردم و نفس عمیقی از سر کلافگی کشیدم و دادم بیرون.کل شب و با فکر به این چیزا و شنیدن صدای دم و بازدم خودم گذروندم.ساعت تقریبا ۶ صبح بود.بلند شدم و یکی از بسته های نسکافه رودبرداشتم.آب جوش و گذاشتم و رفتم یه آهنگ ملایم گذاشتم.چقد خوب بود ترکیب اینا با هم.آهنگ،بوی نسکافه و بوی گل.بعد از اینکه نسکافم آماده شد،نشستم و به این فکر کردم که برم به آدرسی که این زنه میگه یا نه.تو همین فکرا بودم که برام پیام اومد.یه شماره ناشناس نوشته بود:آدرس..........هست.یادت نره تنها بیا.
چیزی ننوشتم ولی مصمم تر شدم که نرم.یه کتاب برداشتم و خواستم بخونمش.اول جلدشو خوندم و لیوان نسکافمو برداشتم و کتابمو باز کردم که یه کاغذ ازش افتاد بیرون
۱۳.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.