چشمت فریبم می دهد گاهی به گمراهی

چشمت فریبم می دهد گاهی به گمراهی
لب روی لب خاموشی ناب است و کوتاهی

دیگر مجال دیگری پیدا نخواهم کرد
آغوش تو باز است و من دلواپس آهی

گم میشوم در بزم این در هم طنیدن ها
این شاهکار چشم مستت میکُشد گاهی

این اتفاق ساده ای شاید به چشم آید
اما پلنگانه کشم در چنگ خود ماهی

تیر خلاصش را تمام ماجرامان خورد
ای عشق بعد از این تو از جانم چه می خواهی

این شعر را من در میان ذهن خود جستم
مانند سوزن یافتن در خرمن کاهی
دیدگاه ها (۳)

تا سحر بر دفتر شعرم نگاه انداختم بوسه بر نامت زدم اشک سیاه ا...

اولین تیر نگاهت به تنم، یادت هست؟آخرین لحظه ی پرپر زدنم، یاد...

دوست داری از میان جمع پیدایت کنممن که می دانم تو می خواهی تم...

بیا ای راحت جانم که جان من فدای توسر سودائی عاشق فدای خاک پا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط