بیا ای راحت جانم که جان من فدای تو

بیا ای راحت جانم که جان من فدای تو
سر سودائی عاشق فدای خاک پای تو

دلم خلوتسرای تست غیری در نمی گنجد
به جان تو که جان من ندارد کس به جای تو

ز خورشید جمال تو جهانی نور می یابد
تو سلطانی به حسن امروز و مه رویان گدای تو

ندارم دستت از دامن اگر سر می رود در سر
کشم بار همه عالم برای که برای تو

به عشقت گر شوم کشته حیات جاودان دارم
چه خوش باشد فنای من اگر یابم بقای تو

خیالت نقش می بندم به هر صورت که بنماید
توئی نور دو چشم من که می بینم لقای تو

محب نعمةاللهم کزو بوی تو می آید
ازآن دارم هوای او که او دارد هوای تو
دیدگاه ها (۲)

دوست داری از میان جمع پیدایت کنممن که می دانم تو می خواهی تم...

چشمت فریبم می دهد گاهی به گمراهیلب روی لب خاموشی ناب است و ک...

من بفکر غزلی در خور چشمان تو أمتو ولی چشم به شعر و غزلم میبن...

دلم در موج گیسویت پریشان! دوستت دارم دلت دریای خو کرده به طو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط