BTS, Roman
#زندگی_من
#ادامه_پارت_سی_و_چهارم
توی آینه به خودم خیره بودم.
من- هیششششش، نفس بکش، این روز ها هم میگذره، خیلی زود هم میگذره، تو فقط نفس بکش و آروم باش..
به سرعت به صورتم آب میپاشیدم. باید از این داغی بغضم فاصله میگرفتم.
دوباره به آینه خیره شدم و لبخند تلخی زدم. سعی کردم خوشحال شم و کم کم از اون لبخند تلخ بیام بیرون
(پر انرژی، خوشحل)من- هی دختر، امشب خیلی بهت خوش گذشت ها! هم با هانول رفتی شهربازی، هم این لباس خوشگلا رو پوشیدی... خلاصه خیلی بهت خوش گذشت. تازه، تهیونگ نسبت به قبل بیشتر باهات مهربونه ها!
ای کلک! خو تونستی مخ شو بزنیا!
همونطورمثل دیواکه ها تو آینه حرف میزدم که کم کم قهقهه ها شروع شدن.
وقتی حالم خوب شد، از سرویس خارج شدم.
داشتم به سمت صندلی مرفتم که یکی از پسرای جذاب و پولدار جشن جلومو گرفت.
..- سلاام به به خانوم
(لبخند)من- سلام! ببخشید شما من و میشناسید!؟
..- البته چرا که نه! شما یک فرشته از آسمونید، یک تیکه از ماه پر نورید و یک گل رز سرخ خاص!...
بیش از حد داشت از مبالغه استفا ه میکرد. کم کم حالم داشت ازش به هم میخورد. ولی برای امشب خوبه، یک شب باهاش بمونم تا حالم و خوب کنه.
..- اجازه هست؟
دستش و جلوم گرفت.
من- اوه! بهتره اول یکم بشینیم.
..- هرطور مایلید! فقط من بالای پشت بوم سراغ دارم، اونجا منظره ی قشنگی داره. میاید بریم!؟
من- اوم چرا که نه!
#ادامه_پارت_سی_و_چهارم
توی آینه به خودم خیره بودم.
من- هیششششش، نفس بکش، این روز ها هم میگذره، خیلی زود هم میگذره، تو فقط نفس بکش و آروم باش..
به سرعت به صورتم آب میپاشیدم. باید از این داغی بغضم فاصله میگرفتم.
دوباره به آینه خیره شدم و لبخند تلخی زدم. سعی کردم خوشحال شم و کم کم از اون لبخند تلخ بیام بیرون
(پر انرژی، خوشحل)من- هی دختر، امشب خیلی بهت خوش گذشت ها! هم با هانول رفتی شهربازی، هم این لباس خوشگلا رو پوشیدی... خلاصه خیلی بهت خوش گذشت. تازه، تهیونگ نسبت به قبل بیشتر باهات مهربونه ها!
ای کلک! خو تونستی مخ شو بزنیا!
همونطورمثل دیواکه ها تو آینه حرف میزدم که کم کم قهقهه ها شروع شدن.
وقتی حالم خوب شد، از سرویس خارج شدم.
داشتم به سمت صندلی مرفتم که یکی از پسرای جذاب و پولدار جشن جلومو گرفت.
..- سلاام به به خانوم
(لبخند)من- سلام! ببخشید شما من و میشناسید!؟
..- البته چرا که نه! شما یک فرشته از آسمونید، یک تیکه از ماه پر نورید و یک گل رز سرخ خاص!...
بیش از حد داشت از مبالغه استفا ه میکرد. کم کم حالم داشت ازش به هم میخورد. ولی برای امشب خوبه، یک شب باهاش بمونم تا حالم و خوب کنه.
..- اجازه هست؟
دستش و جلوم گرفت.
من- اوه! بهتره اول یکم بشینیم.
..- هرطور مایلید! فقط من بالای پشت بوم سراغ دارم، اونجا منظره ی قشنگی داره. میاید بریم!؟
من- اوم چرا که نه!
- ۱.۸k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط