وقتی باباتن و امتحانتو گند زدی ولی می ترسی بهشون بگی.. .
وقتی باباتن و امتحانتو گند زدی ولی میترسی بهشون بگی...
(چون امتحان داشتم این ایده به ذهنم رسید😂🤝)
جیمین :
جیمین بعد از یک روز سخت کاری برگشته بود خونه و با چیزی روبرو شد که نمیشد هر روز ببینه
تویی رو میبینه که کلی خوراکی آماده کردی و گذاشتی رو میز فیلم مورد علاقشو پلی کردی که باهم ببینیم
تعجب کرد برا همین پرسید :
جیمین: ا.ت....اینجا چ خبره (با خنده)
ا.ت : سورپرایز بابایی!!!
جیمین که تعجب کرده بود آروم ممیفشو میزاره زمین و میاد سمتت ،
جیمین: اما...اما چرا
ات : بیخیال بابا ، بیا امشبو خوش بگذرونیم ...
ساعت حدود ۱ و نیم شب بود که فیلم آخراش بود و خوراکی هاتون هم تموم شده بود ، جیمین نتونست تحمل کنه پس تلویزیون و خاموش کرد
ا.ت : عوا چرا خاموش کردی
جیمین: این کارا برا چیه ...؟!
ا.ت : چرا باید برا چیزی اینکارارو کنم ، خواستم فقط خوش بگذرونیم (خنده های استرسی)
جیمین : (اومد نزدیک تر و گفت) ا.ت...بهم راستشو بگو..
ا.ت : خب راستش....اممم
جیمین : راستش چی...؟!
ا.ت : (رفتی او اتاق و ورقه امتحانت رو آوردی و نشونش دادی)
جیمین : (اخمی کرد و گفت) اممم...آخه من چیکارت کنم دختر....حالا چون این چیزا رو برام تدارک دیدی ،...اشکالی ندارد ایندفعه شانس آوردی(لبخند)
ا.ت : مرسی بابایی(پریدی بغلش)
تهیونگ :
ویو تهیونگ :
یونتاننن ، دو دیقع آروم بگیر ، بزار کلتو بشورم....آیششش ، خدا من که دیگه نا امید شدم
تهیونگ که در تلاش برای شستن یونتان بود که زنگ خونه به صدا درومد ،
تهیونگ : اوو ...ا.ت اومد..
اومد و در رو برا باز کرد ،
تهیونگ : سلام خوشگلممم
ا.ت : سلام(خیلی سرد)
تهیونگ : چیزی شده چاگیا...؟!
ا.ت : هومممم....آه نه چیزی نیست..
تهیونگ : بگو چی شده خب
ا.ت : قول میدی ناراحت نشی
تهیونگ : خبب بگو دیگهعع
ا.ت : (نمرتو بهش نشون دادی)
تهیونگ : ناراحت شدم ، ولی بهت قول دادم ناراحت نشم ، پس ی شرط داره..
ات : چییی...قول میدم هرچی باشه قبول کنه...
تهیونگ: یونتانو بشور
ا.ت : چیییییی ، آیششش ، باشه قبوله(با حالت ناراحتی)
تهیونگ : آفرین ، یونتان تو حموم منتظرته (با لبخند حرص دربیار😀🤝)
جونگکوک :
همینطور که دم در مدرسه منتظرت بود تا بیای بچه ها دورش جمع شده بودن تا ازش امضا بگیرن که تو رو میبنه داره میای
از دور صدات میکنه
جونگکوک: ا.تتتت (دست برات تکون میده) من اینجام
میری سمتش و سوار ماشین میشین و میرین
جونگکوک : مدرسه چطور بود؟!
ا.ت : خوب بود (سرد)
جونگکوک: چیزی شده عزیزم؟!
ا.ت : (همون موقع ی فکری به سرت زد) بابایی من اگر برات ی جعبه شیرموز بگیرم منو میبخشی؟!
جونگکوک: مگه چی شده ؟!(استرس طور)
ا.ت : خب...امتحانم...یکم خراب کردم
جونگکوک:(لبخندی زد و گفت) یکم ؟؟؟
ا.ت : خب شاید بیشتر از یکم..
جونگکوک:خببب..بستگی داره که چقدر شیر موز برام بگیری،
ات:باششش
(چون امتحان داشتم این ایده به ذهنم رسید😂🤝)
جیمین :
جیمین بعد از یک روز سخت کاری برگشته بود خونه و با چیزی روبرو شد که نمیشد هر روز ببینه
تویی رو میبینه که کلی خوراکی آماده کردی و گذاشتی رو میز فیلم مورد علاقشو پلی کردی که باهم ببینیم
تعجب کرد برا همین پرسید :
جیمین: ا.ت....اینجا چ خبره (با خنده)
ا.ت : سورپرایز بابایی!!!
جیمین که تعجب کرده بود آروم ممیفشو میزاره زمین و میاد سمتت ،
جیمین: اما...اما چرا
ات : بیخیال بابا ، بیا امشبو خوش بگذرونیم ...
ساعت حدود ۱ و نیم شب بود که فیلم آخراش بود و خوراکی هاتون هم تموم شده بود ، جیمین نتونست تحمل کنه پس تلویزیون و خاموش کرد
ا.ت : عوا چرا خاموش کردی
جیمین: این کارا برا چیه ...؟!
ا.ت : چرا باید برا چیزی اینکارارو کنم ، خواستم فقط خوش بگذرونیم (خنده های استرسی)
جیمین : (اومد نزدیک تر و گفت) ا.ت...بهم راستشو بگو..
ا.ت : خب راستش....اممم
جیمین : راستش چی...؟!
ا.ت : (رفتی او اتاق و ورقه امتحانت رو آوردی و نشونش دادی)
جیمین : (اخمی کرد و گفت) اممم...آخه من چیکارت کنم دختر....حالا چون این چیزا رو برام تدارک دیدی ،...اشکالی ندارد ایندفعه شانس آوردی(لبخند)
ا.ت : مرسی بابایی(پریدی بغلش)
تهیونگ :
ویو تهیونگ :
یونتاننن ، دو دیقع آروم بگیر ، بزار کلتو بشورم....آیششش ، خدا من که دیگه نا امید شدم
تهیونگ که در تلاش برای شستن یونتان بود که زنگ خونه به صدا درومد ،
تهیونگ : اوو ...ا.ت اومد..
اومد و در رو برا باز کرد ،
تهیونگ : سلام خوشگلممم
ا.ت : سلام(خیلی سرد)
تهیونگ : چیزی شده چاگیا...؟!
ا.ت : هومممم....آه نه چیزی نیست..
تهیونگ : بگو چی شده خب
ا.ت : قول میدی ناراحت نشی
تهیونگ : خبب بگو دیگهعع
ا.ت : (نمرتو بهش نشون دادی)
تهیونگ : ناراحت شدم ، ولی بهت قول دادم ناراحت نشم ، پس ی شرط داره..
ات : چییی...قول میدم هرچی باشه قبول کنه...
تهیونگ: یونتانو بشور
ا.ت : چیییییی ، آیششش ، باشه قبوله(با حالت ناراحتی)
تهیونگ : آفرین ، یونتان تو حموم منتظرته (با لبخند حرص دربیار😀🤝)
جونگکوک :
همینطور که دم در مدرسه منتظرت بود تا بیای بچه ها دورش جمع شده بودن تا ازش امضا بگیرن که تو رو میبنه داره میای
از دور صدات میکنه
جونگکوک: ا.تتتت (دست برات تکون میده) من اینجام
میری سمتش و سوار ماشین میشین و میرین
جونگکوک : مدرسه چطور بود؟!
ا.ت : خوب بود (سرد)
جونگکوک: چیزی شده عزیزم؟!
ا.ت : (همون موقع ی فکری به سرت زد) بابایی من اگر برات ی جعبه شیرموز بگیرم منو میبخشی؟!
جونگکوک: مگه چی شده ؟!(استرس طور)
ا.ت : خب...امتحانم...یکم خراب کردم
جونگکوک:(لبخندی زد و گفت) یکم ؟؟؟
ا.ت : خب شاید بیشتر از یکم..
جونگکوک:خببب..بستگی داره که چقدر شیر موز برام بگیری،
ات:باششش
۱.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.