وقتی باباتن و امتحانتو گند زدی ولی می ترسی بهشون بگی.. .
وقتی باباتن و امتحانتو گند زدی ولی میترسی بهشون بگی...
(چون امتحان داشتم این ایده به ذهنم رسید😂🤝)
نامجون :
چون میدونستی که بابات خیلی رو نمراتت حساسه ، خیلی درس میخوندی ولی بازم نمیتونستی اون نمره ای رو بیاری که بابات راضی بشه ، فردا امتحان علوم داشتی و عین چی داشتی میخوندی که بتونی بابات رو خوشحال کنی ...
ویو نامجون :
حدود ۵ ساعتها ا.ت از اتاقش بیرون نیومده ! کنجکاو شدم پس رفتم یواشکی ببینم داره چیکار میکنه ، از لای در ی نگاهی کردم ، چراغ مطالعش روشن بود و داشت درس میخوندی ، خوشحال شدم که داره درس میخونه ، اون دختر مهریونیه ولی شیطنت هم کم نمیکنه و نمره هاش ، برام مهمن
ویو راوی :
ساعت ۱ و نیم شب بود نامجون از خواب بلند میشه که بره کمی آب بخوره که متوجه نوری از اتاقت میشه به سمت اتاقت میاد و تویی رو میبینه که رو چ میز خوابت برده ، لبخندی میزنه و تو رو رو تختت میزاره تا راحت تر بخوابی
فردای اون روز:
ویو ا.ت :
نمیدونستم چ غلطی باید بکنم ، چجوری بهش بگم نرم این شده درسته ۷ از ۱۰ اونقدراهم بد نیس ولی بابایی بیشتر ازم انتظار داره...
همینطور که ما امید به سمت پدرت میرفتی تا ورقه رو بهش بدی
ازت پرسید
نامجون :چیزی شده ا.ت؟!
ا.ت : نه فقط ، فقط (ورقه رو آروم میگیری سمتش)
نامجون : با دیدن نمرت اهمیت میکنه ولی بعد تو رو به آغوش خودش دعوت میکنه
نامجون : من میدونم تو چقدر تلاش کردی که نمره ی خوب بگیری و منو خوشحال کنی ، تلاشت مهم تر از هرچیزی برای منه ✨
جین :
به معنای واقعی امتحانتو گند زده بودی
نمیدونستی چی به بابات بگی که قانع بشه ، خب شب قبلش تولد دوستت بود و تو هم دوست داشتی بری تولدش ، خب خب میخواست اجازه نده (اینقدر فشار روانی روته داری میندازی گردن ورد واید هندسام😂) رفتی سمت بابات و نمراو گرفتی جلوش ،
ا.ت:ببخشید بابایییی!!!قول میدم جبران کنم
جین : (در حال شام درست کردن) میبینم که گند زدی..
ا.ت : توروخدا ، قول میدم جبران کنم
جین :(چون میدونستم تو از طرف شستن بدن میاد گفت)حالا اگر ظرفارو بشوری شاید بخشیدمت....
ا.ت : من بمیرم دست به ظرفا نمیزنم...
جین : خب پس منم کاری از دستم بر نمیاد🤷🏻♀️
ا.ت : آیششششش ، باشه قبوله
جین : آفرین دختر خوب...نمرتم فدای سرت...
شوگا :
از مدرسه اومده بودی خونه و رو تختت داشتی زار زار گریه میکردی...حالت خیلی بد بود و نمیتونستی این حجم از فشار رو تحمل کنی...
ویو شوگا:
از سر کار اومدم خونه دیدم همه برقای جز برق اتاق ا.ت خاموشه ، اول تعجب کردم ، ولی صدای بلند گریه های ا.ت بیشتر منو ترسوند ، دویدم سمت اتاقش و دیدم رو تخت داره گریه میکنه سریع رفتم پیشش و ازش پرسیدم
شوگا : ا.تتت چی شدهه؟! حالت خوبهه؟! چرا داری گریه میکنیییی؟!
ا.ت : هق هق
پارت بعدی...
(چون امتحان داشتم این ایده به ذهنم رسید😂🤝)
نامجون :
چون میدونستی که بابات خیلی رو نمراتت حساسه ، خیلی درس میخوندی ولی بازم نمیتونستی اون نمره ای رو بیاری که بابات راضی بشه ، فردا امتحان علوم داشتی و عین چی داشتی میخوندی که بتونی بابات رو خوشحال کنی ...
ویو نامجون :
حدود ۵ ساعتها ا.ت از اتاقش بیرون نیومده ! کنجکاو شدم پس رفتم یواشکی ببینم داره چیکار میکنه ، از لای در ی نگاهی کردم ، چراغ مطالعش روشن بود و داشت درس میخوندی ، خوشحال شدم که داره درس میخونه ، اون دختر مهریونیه ولی شیطنت هم کم نمیکنه و نمره هاش ، برام مهمن
ویو راوی :
ساعت ۱ و نیم شب بود نامجون از خواب بلند میشه که بره کمی آب بخوره که متوجه نوری از اتاقت میشه به سمت اتاقت میاد و تویی رو میبینه که رو چ میز خوابت برده ، لبخندی میزنه و تو رو رو تختت میزاره تا راحت تر بخوابی
فردای اون روز:
ویو ا.ت :
نمیدونستم چ غلطی باید بکنم ، چجوری بهش بگم نرم این شده درسته ۷ از ۱۰ اونقدراهم بد نیس ولی بابایی بیشتر ازم انتظار داره...
همینطور که ما امید به سمت پدرت میرفتی تا ورقه رو بهش بدی
ازت پرسید
نامجون :چیزی شده ا.ت؟!
ا.ت : نه فقط ، فقط (ورقه رو آروم میگیری سمتش)
نامجون : با دیدن نمرت اهمیت میکنه ولی بعد تو رو به آغوش خودش دعوت میکنه
نامجون : من میدونم تو چقدر تلاش کردی که نمره ی خوب بگیری و منو خوشحال کنی ، تلاشت مهم تر از هرچیزی برای منه ✨
جین :
به معنای واقعی امتحانتو گند زده بودی
نمیدونستی چی به بابات بگی که قانع بشه ، خب شب قبلش تولد دوستت بود و تو هم دوست داشتی بری تولدش ، خب خب میخواست اجازه نده (اینقدر فشار روانی روته داری میندازی گردن ورد واید هندسام😂) رفتی سمت بابات و نمراو گرفتی جلوش ،
ا.ت:ببخشید بابایییی!!!قول میدم جبران کنم
جین : (در حال شام درست کردن) میبینم که گند زدی..
ا.ت : توروخدا ، قول میدم جبران کنم
جین :(چون میدونستم تو از طرف شستن بدن میاد گفت)حالا اگر ظرفارو بشوری شاید بخشیدمت....
ا.ت : من بمیرم دست به ظرفا نمیزنم...
جین : خب پس منم کاری از دستم بر نمیاد🤷🏻♀️
ا.ت : آیششششش ، باشه قبوله
جین : آفرین دختر خوب...نمرتم فدای سرت...
شوگا :
از مدرسه اومده بودی خونه و رو تختت داشتی زار زار گریه میکردی...حالت خیلی بد بود و نمیتونستی این حجم از فشار رو تحمل کنی...
ویو شوگا:
از سر کار اومدم خونه دیدم همه برقای جز برق اتاق ا.ت خاموشه ، اول تعجب کردم ، ولی صدای بلند گریه های ا.ت بیشتر منو ترسوند ، دویدم سمت اتاقش و دیدم رو تخت داره گریه میکنه سریع رفتم پیشش و ازش پرسیدم
شوگا : ا.تتت چی شدهه؟! حالت خوبهه؟! چرا داری گریه میکنیییی؟!
ا.ت : هق هق
پارت بعدی...
۳.۱k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.