پارت سوم رمان عشق اجباری

هر دو باهم یکصدا گفتیم: نه، نمیشه، امکان نداره
مادرش رو به من کرد گفت: پسرم یه دندست میتونه بخاطر این کارت چند ماه بندازتت زندان
و رو به پسرش کرد و تو گوشش پچ پچ کردم پسره با اخم
گفت: باشه
منم که از خدام بود و میتونستم از دام مایکل بیوفتم بیرون
گفتم: خب، باشه
همون روز رفتیم عقد کردیم.
رفتیم سوار یه ماشین تقریبا باکلاس شدیم و به سمت یه خونه دنج و نقلی رفتیم مادرش دوباره تکرار کردو
گفت: یادتون نره من باید از شما اون وایب زن و شوهر بودنو بگیرم بعد بتونم ولتون کنم
خونه راحتی بود ولی یه تخت داشت سعی کردیم روی کاناپه بخوابیم ولی کاناپه نداشت و معلومه که اون باید بره روی زمین بخوابه.
کای:
شب بدی بود تاحالا روی زمین به این سفتی نخوابیده بودم درسته شب بدی بود ولی امروز و با ورزش دو نفره شروع کردم درسته با جنی، چون میدونستم مامانم همیشه ما رو زیر نظر داره دو نفره ورزش کردیم.

یک ماه بعد

باورم نمیشه دقیقا یک ماه و پونزده روز گذشت حس میکنم دارم عاشقش میشم و البته ما توی این یک ماه تونستیم توی یک کمپانی قبول بشیم و در حال حاضر کار آموزیم ایمان مامانم داره به ما بیشتر و بیشتر میشه.
جنی:
همچی خوب بود علاقه م داشت بهش زیاد میشد تازه داشتم میفهمیدم که علاقه و عشق واقعی یعنی چی چه حسی داره.
تا اینکه مایکل رو دیدم باورم نمیشد کامل همچیو یادم رفته بود

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

پارت چهارم رمان عشق اجباری

پارت پنجم رمان عشق اجباری

پارت دوم رمان عشق اجباری

رمان عشق اجباری پارت اول

پارت پنجاه یکرفتیم پیش دخترا نشستیمو یکم گپ زدیم ک دختر عموم...

برای شما ها چطور گذشت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط