رفتیم و همه برامون دست و جیغ زدنو بغلمون کردن
رفتیم و همه برامون دست و جیغ زدنو بغلمون کردن
مامان لیلا: الهی من فداتون شممممم عشقای دل منننن🥰🥰
من: خدانکنه مامان لیلا 😍
حامی: فدات شم مامان😉
(و همینجوری خلاصه همه باهامون احوال پرسی کردن و تبریک گفتن)
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
من رفتم نشستم جای مامان لیلا و جانا و خاله های حامیم و عمه هاش
من یکم چون خجالت میکشیدم زیاد حرفی نمیزدم
که همون لحظه یکی از عمه های حامیم که اسمش زهرا بود بهم گفت: خب نادیا جان خوبی؟
من: مرسی شما خوبین؟
عمه زهرا: مرسی عزیزم منو عمه زهرا صدا کن
من: چشم
عمه زهرا: خوبی خوشگلم دیشب بهت بد نگذشت
من: ممنون ، نه😐
عمه زهرا: چیشد ببخشید بدت میومد سوال کردم؟
من: نه نه ☹😶
مامان لیلا میخواست بحثو عوض کنه گفت: خب بیاین یکم میوه بخورین😉
بعدش اروم به من گفت: ببخشید دخترم تو ک میتونی عمه چجوریه😂😂
من: اره😔🥺
مامان لیلا: ناراحت نباش عزیزم
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
حامیم دید ناراحتم اومد کنارم نشست
سرم پایین بود دستشو اورد زیر چونم اورد سرمو بالا گفت: چیشده خوبی؟ فداتشم چرا ناراحتی؟
من: هیچی
(و بلند شدمو رفتم تو اتاق نشستم)
نشسته بودم تو اتاق و اشکام میریخت اخه دوست نداشتم کسی از دیشب ازم بپرسه اخه شخصیه هیچکس دوست نداره همینجوری با خودم کلنجار میرفتم که دیدم حامی اومد تو اتاق رو تخت کنارم نشست
دستشت انداخت دور کمرم و گفت: چیشده خوشگلم بگو از چی ناراحتی فدای اشکت بشم
من: هیچی ولم کن
حامیم: نه بگو چته خب حالت رو به راه نیست
من: عمه زهرات ازت از دیشبمون پرسید
حامیم: یعنی چی ؟ اخه این یه چیز شخصیه چرا بپرسه
من: نمیدونم ،، هیچی هم نگفتم😔
حامیم: ناراحت نشو عزیز دل من حتما به مامانم میگم بهش بگه
الان دوست داری بریم خونه ؟
من: اره بریم
حامیم : چشممم😍
(بلند شدیمو خدافظی کردیم که بریم )
تو ماشین بودیم داشتیم میرفتیم خونه منم اصلا حالم خوب نبود
که یهویی دل درد شدم و خیلیم شدید بود
حامیم: چیشده خوبی؟
من: اره فقط سریع بریم خونه
مامان لیلا: الهی من فداتون شممممم عشقای دل منننن🥰🥰
من: خدانکنه مامان لیلا 😍
حامی: فدات شم مامان😉
(و همینجوری خلاصه همه باهامون احوال پرسی کردن و تبریک گفتن)
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
من رفتم نشستم جای مامان لیلا و جانا و خاله های حامیم و عمه هاش
من یکم چون خجالت میکشیدم زیاد حرفی نمیزدم
که همون لحظه یکی از عمه های حامیم که اسمش زهرا بود بهم گفت: خب نادیا جان خوبی؟
من: مرسی شما خوبین؟
عمه زهرا: مرسی عزیزم منو عمه زهرا صدا کن
من: چشم
عمه زهرا: خوبی خوشگلم دیشب بهت بد نگذشت
من: ممنون ، نه😐
عمه زهرا: چیشد ببخشید بدت میومد سوال کردم؟
من: نه نه ☹😶
مامان لیلا میخواست بحثو عوض کنه گفت: خب بیاین یکم میوه بخورین😉
بعدش اروم به من گفت: ببخشید دخترم تو ک میتونی عمه چجوریه😂😂
من: اره😔🥺
مامان لیلا: ناراحت نباش عزیزم
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
حامیم دید ناراحتم اومد کنارم نشست
سرم پایین بود دستشو اورد زیر چونم اورد سرمو بالا گفت: چیشده خوبی؟ فداتشم چرا ناراحتی؟
من: هیچی
(و بلند شدمو رفتم تو اتاق نشستم)
نشسته بودم تو اتاق و اشکام میریخت اخه دوست نداشتم کسی از دیشب ازم بپرسه اخه شخصیه هیچکس دوست نداره همینجوری با خودم کلنجار میرفتم که دیدم حامی اومد تو اتاق رو تخت کنارم نشست
دستشت انداخت دور کمرم و گفت: چیشده خوشگلم بگو از چی ناراحتی فدای اشکت بشم
من: هیچی ولم کن
حامیم: نه بگو چته خب حالت رو به راه نیست
من: عمه زهرات ازت از دیشبمون پرسید
حامیم: یعنی چی ؟ اخه این یه چیز شخصیه چرا بپرسه
من: نمیدونم ،، هیچی هم نگفتم😔
حامیم: ناراحت نشو عزیز دل من حتما به مامانم میگم بهش بگه
الان دوست داری بریم خونه ؟
من: اره بریم
حامیم : چشممم😍
(بلند شدیمو خدافظی کردیم که بریم )
تو ماشین بودیم داشتیم میرفتیم خونه منم اصلا حالم خوب نبود
که یهویی دل درد شدم و خیلیم شدید بود
حامیم: چیشده خوبی؟
من: اره فقط سریع بریم خونه
- ۴.۲k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط