ادامه پارت
ادامه پارت 6
با تعجب خوشبختمی زیرلب زمزمه کردم که مامور پارکر به حرف اومد و چیزای گفت که فقط شنیدنش باعث میشد حس کنم هنوز توی تخت خوابمم و این یه خواب کوفتیمه
بدون جلب توجه نیشگونی از پام گرفتم که دیدم نه کاملا هوشیار و بیدارم..
ازدواج؟ با اون مردی که تو فروشگاه نجاتم داد؟ لو رفتن هویت؟ به خطر افتادن جون هردومون؟ اونا جدی بودن الان؟
جین که ترس و عصبانیت و ناامیدی به شدت حالا توی صورتش موج میزد فقط پرسید
جین : اون کیه؟
هالند نگاهی به جین انداخت و با قاطعیت زمزمه کرد : نیومن تو خیلی خوب میشناسیش این درواقع یهخواهش نیس یه دستوراسیاسیه .. ادلر کسی بوده که خواهرتو از مرگ نجات داده
با این حرف هالند جین اول چشماش هرکدوم به اندازه ی یه هندونه شد و بعدش اشک توی چشماش جمع شد اما خیلی زود همون چهره ترسیده بهش برگشت و اشکاشو
هرجور بود پس زد و زمزمه کرد
* خودم با مرلین صحبت میکنم اون قبول میکنه اما یه
خواهش ازتون دارم .. من یه قرار ملاقات با ادلر میخوام
با این حرف جین با ناباوری نگاهمو بین پدرم و جین زمزمه
کردم که احوال هردوشون یه طور بود و انگار پدرم حالا
با شنیدن اسم ادلر دیگه مخالفی نداشت یا نمیتونستبکنه پس فقط به سمت جین چرخیدم و با بهت زمزمه کردم : جی..جین چی داری میگی؟ منظورت چیه من نمیخوام ازدواج کنم
اینم از داستان جدید لایک کامنت فراموش نشه چون میدونید که نظرتون خیلی در مورد داستان برام مهمه
با تعجب خوشبختمی زیرلب زمزمه کردم که مامور پارکر به حرف اومد و چیزای گفت که فقط شنیدنش باعث میشد حس کنم هنوز توی تخت خوابمم و این یه خواب کوفتیمه
بدون جلب توجه نیشگونی از پام گرفتم که دیدم نه کاملا هوشیار و بیدارم..
ازدواج؟ با اون مردی که تو فروشگاه نجاتم داد؟ لو رفتن هویت؟ به خطر افتادن جون هردومون؟ اونا جدی بودن الان؟
جین که ترس و عصبانیت و ناامیدی به شدت حالا توی صورتش موج میزد فقط پرسید
جین : اون کیه؟
هالند نگاهی به جین انداخت و با قاطعیت زمزمه کرد : نیومن تو خیلی خوب میشناسیش این درواقع یهخواهش نیس یه دستوراسیاسیه .. ادلر کسی بوده که خواهرتو از مرگ نجات داده
با این حرف هالند جین اول چشماش هرکدوم به اندازه ی یه هندونه شد و بعدش اشک توی چشماش جمع شد اما خیلی زود همون چهره ترسیده بهش برگشت و اشکاشو
هرجور بود پس زد و زمزمه کرد
* خودم با مرلین صحبت میکنم اون قبول میکنه اما یه
خواهش ازتون دارم .. من یه قرار ملاقات با ادلر میخوام
با این حرف جین با ناباوری نگاهمو بین پدرم و جین زمزمه
کردم که احوال هردوشون یه طور بود و انگار پدرم حالا
با شنیدن اسم ادلر دیگه مخالفی نداشت یا نمیتونستبکنه پس فقط به سمت جین چرخیدم و با بهت زمزمه کردم : جی..جین چی داری میگی؟ منظورت چیه من نمیخوام ازدواج کنم
اینم از داستان جدید لایک کامنت فراموش نشه چون میدونید که نظرتون خیلی در مورد داستان برام مهمه
- ۳۲۱
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط