تقدیم به امید خاموشم!
تقدیم به امید خاموشم!
"ققنوس را من به چشم دیدم، اما او باز یک افسانه بود"
مقدمه:
این روزها که زندگیمون با کلیشه های مزخرف گالویز شده، قصه ی من از دل یک فاجعه ی عجیب سر بیرون آورده و مثل گردبادی من رو راهی جهان بیرون از زمین میکنه.
درگیرم میکنه، عاشقم میکنه.
فاجعه ای که کلیشه ها رو پس میزنه و به روش خودش من رو مقابل دو تا چشم بی نظیر قرار میده، طوری که حس کنم دارم
خواب میبینم یا وسط یک خیال پردازی صبح خسته کننده ی دوشنبه گیر کردم و هرچی دست و پا میزنم نمیتونم ازش فرار
کنم...
و شاید اون کالیستوهای رنگی خود فاجعه باشن. نمیدونم!
فقط میدونم حتی اگر وجودش از جنس رویا هم باشه من باز عاشق این رویام ، حتی اگر افسانه باشه من باز عاشق این افسانم
و شاید این بار به جای نگاه کردن به سقف دنیا و فکر کردن به ینکه کی میخواد از پشت این پرده ی مشکی بیرون بیاد، به اتاق افکارم مراجعه کنم و از خاطراتم بخوام راجبش بیشتر بگن. التماس کنم راجب کسی که این روزها به سراپای وجودم چشمک میزنه بیشتر بگن، چون من میخوام به یادش بیارم!
"ققنوس را من به چشم دیدم، اما او باز یک افسانه بود"
مقدمه:
این روزها که زندگیمون با کلیشه های مزخرف گالویز شده، قصه ی من از دل یک فاجعه ی عجیب سر بیرون آورده و مثل گردبادی من رو راهی جهان بیرون از زمین میکنه.
درگیرم میکنه، عاشقم میکنه.
فاجعه ای که کلیشه ها رو پس میزنه و به روش خودش من رو مقابل دو تا چشم بی نظیر قرار میده، طوری که حس کنم دارم
خواب میبینم یا وسط یک خیال پردازی صبح خسته کننده ی دوشنبه گیر کردم و هرچی دست و پا میزنم نمیتونم ازش فرار
کنم...
و شاید اون کالیستوهای رنگی خود فاجعه باشن. نمیدونم!
فقط میدونم حتی اگر وجودش از جنس رویا هم باشه من باز عاشق این رویام ، حتی اگر افسانه باشه من باز عاشق این افسانم
و شاید این بار به جای نگاه کردن به سقف دنیا و فکر کردن به ینکه کی میخواد از پشت این پرده ی مشکی بیرون بیاد، به اتاق افکارم مراجعه کنم و از خاطراتم بخوام راجبش بیشتر بگن. التماس کنم راجب کسی که این روزها به سراپای وجودم چشمک میزنه بیشتر بگن، چون من میخوام به یادش بیارم!
۱۲.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.