خون آشام عزیز (40)
رفتم بالای پشت بوم و تمرکز میکردم داشتم انرژی میگرفتم که فرکانس منفی گرفتم. حس کردم یکی اینجا توی خطره و اون یه نفر تهیونگه خطر از طرف جونگکوک نبود بلکه یه نفر دیگه که منتظر یه موقعیته. از جام بلند شدم رفتم لبه ی پشت بوم با دقت همه جا رو نگاه میکردم که یه نفر رو توی جنگل دیدم از بالا به سمتش پریدمو پشت سرش فرود اومدم...
جیمین : تو کی هستی اینجا چیکار داری..
شخص: تو دیگه از کجا پیدات شد...
جیمین : بوی خون آشام میدی..
شخص : گرگینه ی کثیف ولم کن..
جیمین : اوع اوعو.. حالا که اینجور شد محاله ولت کنم.. تازه من همین امروز دوش گرفتم..
شخص : که اینطور..
جیمین : تو اونقدر ضعیف هستی که نتونی باهام در بیوفتی..
شخص : عه؟.. پس اینم یه زخم خوشگل برای تو. ( با چوب درخت یک زخم روی چشم جیمین میندازه)..چیشده یه چشم شدی؟
جیمین : بهتره بری جهنم.. (حمله میکنه)..
(از زبون کوکی)
سرگرم حرف زدن با تهیونگ بودم که بوی خون حس کردم. این بو آشنا بود. درسته بوی خون جیمین بود.همون موقع یه فرکانس منفی بهم وارد شد..
جونگکوک : این دیگه چه کوفتیه..
تهیونگ : چیشده درباره ی چی حرف میزنی؟!
جونگکوک : احساس بدی دارم..
تهیونگ : برا چی..
جونگکوک : همین الان برگرد توی اتاقت من باید برم..
تهیونگ : چرا..
جونگکوک : حرف اضافه ممنوع فقط برگرد توی اتاقت..
تهیونگ : یاا جونگکوکاا..
بدون توجه به تهیونگ با سرعت بوی خون رو دنبال کردم. تا رسیدم به جیمین. داشت با یه شخص مبارزه میکرد. جیمین توی شرایط خوبی نبود که بتونه بجنگه. یه زخم از بالای ابروش تا پایین چشمش افتاده بود و غرق خون بود. حالیش نبود فقط داشت مبارزه میکرد. رسیدم به دادش یه لگد محکم زدم به کمر اون و روی کمرش وایستادم تا پا نشه..
جیمین : تو کی هستی اینجا چیکار داری..
شخص: تو دیگه از کجا پیدات شد...
جیمین : بوی خون آشام میدی..
شخص : گرگینه ی کثیف ولم کن..
جیمین : اوع اوعو.. حالا که اینجور شد محاله ولت کنم.. تازه من همین امروز دوش گرفتم..
شخص : که اینطور..
جیمین : تو اونقدر ضعیف هستی که نتونی باهام در بیوفتی..
شخص : عه؟.. پس اینم یه زخم خوشگل برای تو. ( با چوب درخت یک زخم روی چشم جیمین میندازه)..چیشده یه چشم شدی؟
جیمین : بهتره بری جهنم.. (حمله میکنه)..
(از زبون کوکی)
سرگرم حرف زدن با تهیونگ بودم که بوی خون حس کردم. این بو آشنا بود. درسته بوی خون جیمین بود.همون موقع یه فرکانس منفی بهم وارد شد..
جونگکوک : این دیگه چه کوفتیه..
تهیونگ : چیشده درباره ی چی حرف میزنی؟!
جونگکوک : احساس بدی دارم..
تهیونگ : برا چی..
جونگکوک : همین الان برگرد توی اتاقت من باید برم..
تهیونگ : چرا..
جونگکوک : حرف اضافه ممنوع فقط برگرد توی اتاقت..
تهیونگ : یاا جونگکوکاا..
بدون توجه به تهیونگ با سرعت بوی خون رو دنبال کردم. تا رسیدم به جیمین. داشت با یه شخص مبارزه میکرد. جیمین توی شرایط خوبی نبود که بتونه بجنگه. یه زخم از بالای ابروش تا پایین چشمش افتاده بود و غرق خون بود. حالیش نبود فقط داشت مبارزه میکرد. رسیدم به دادش یه لگد محکم زدم به کمر اون و روی کمرش وایستادم تا پا نشه..
- ۲.۴k
- ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط