فلانی جانم،
فلانی جانم،
چند روزی می شود که در عکس پروفایلت، یک غریبه می خندد ...
می ترسم خطت را به کسی دیگر داده باشی!
من که هیچ وقت شماره ات را نمی گرفتم؛ اما داشتنش دلگرمی من بود.
فلانی جانم!
انقدر بزرگ شده ام که برایم مهم نباشد اسمت با م شروع می شود یا هـ ...
اما می شود یک نفر به من بگوید تکلیف نسل آدم هایی که آنقدر سنتی بودند
که عشقشان را به تلگرام و اینستاگرام نکشند، و آن قدر هم مدرنیته بودند که زود ازدواج نکنند، چه می شود ؟
فلانی جانم، امشب آن قدر تب دارم که سرما را نمی فهمم!
توی سرما نشسته ام و زُل زده ام به چشمان خدا ...
فلانی جانم این روزها آن قدر منطقی حرف می زنم و آن قدر مستقل ایستاده ام، که همه انگشت به دهان نگاهم می کنند!
اما آن ها که از نیمه شب هایم خبر ندارند ...
فلانی جانم این روزها حالِ زاری دارم،
عشق من بدون لمس و خاطره است!
من نه می توانم دلم را به خاطراتت خوش کنم
نه می توانم عاشقانه ای نو بسازم.
نسل من و آدم هایی شبیه به من چه می شود؟
خدایا کاری نمی کنی؟
من حتی وقتی به نزدیک ترین فاصله ی بینمان هم می رسم، با او یک دنیا فاصله دارم.
می دانی ... کاش عشق اول در نوجوانی اتفاق نیفتد ... آدم آن وقت ها نمی فهمد صلاح کدام است و چه کاری باید بکند!
من اما تازه همین امشب فهمیدم وقتی می گویند «عشق اول با همه ی عشق ها فرق دارد» یعنی چه!
من تو را شناختم، من تو را فهمیدم، بعد عاشقت شدم ...
من هنوز هم نمی دانم تو چه احساسی به من
داری!
من مثل جوانی های مادربزرگم، وقتی عشق را فهمیدم سرخ شدم، اما هیچ چیز زمانِ ما مثل آن موقع ها نبود ...
من اشتباه کردم؛ من هر روز به اشتباهم ادامه می دهم ...
گلویم خیلی می سوزد، از درون داغ داغ ام و بیرونم را سرما می سوزاند.
چشمان خدا چیزی نمی گوید
وقتی مدام چشمان و نگاه تو را به خاطر می آورم !
اولین عشق من ...
فلانی جانم ...
این روزها که عشق ها به ساعت
نکشیده ، به تخت ها بسته می شوند
من هنوز خجالت می کشم شماره ات را بگیرم ،
من هنوز در حسرت گرفتن دست هایت تب می کنم !
من هنوز هم در سرما می نشینم و از خودش تو را می خواهم ... .
کاش خودش بگوید تکلیف نسل ما چه می شود؟ ...
چند روزی می شود که در عکس پروفایلت، یک غریبه می خندد ...
می ترسم خطت را به کسی دیگر داده باشی!
من که هیچ وقت شماره ات را نمی گرفتم؛ اما داشتنش دلگرمی من بود.
فلانی جانم!
انقدر بزرگ شده ام که برایم مهم نباشد اسمت با م شروع می شود یا هـ ...
اما می شود یک نفر به من بگوید تکلیف نسل آدم هایی که آنقدر سنتی بودند
که عشقشان را به تلگرام و اینستاگرام نکشند، و آن قدر هم مدرنیته بودند که زود ازدواج نکنند، چه می شود ؟
فلانی جانم، امشب آن قدر تب دارم که سرما را نمی فهمم!
توی سرما نشسته ام و زُل زده ام به چشمان خدا ...
فلانی جانم این روزها آن قدر منطقی حرف می زنم و آن قدر مستقل ایستاده ام، که همه انگشت به دهان نگاهم می کنند!
اما آن ها که از نیمه شب هایم خبر ندارند ...
فلانی جانم این روزها حالِ زاری دارم،
عشق من بدون لمس و خاطره است!
من نه می توانم دلم را به خاطراتت خوش کنم
نه می توانم عاشقانه ای نو بسازم.
نسل من و آدم هایی شبیه به من چه می شود؟
خدایا کاری نمی کنی؟
من حتی وقتی به نزدیک ترین فاصله ی بینمان هم می رسم، با او یک دنیا فاصله دارم.
می دانی ... کاش عشق اول در نوجوانی اتفاق نیفتد ... آدم آن وقت ها نمی فهمد صلاح کدام است و چه کاری باید بکند!
من اما تازه همین امشب فهمیدم وقتی می گویند «عشق اول با همه ی عشق ها فرق دارد» یعنی چه!
من تو را شناختم، من تو را فهمیدم، بعد عاشقت شدم ...
من هنوز هم نمی دانم تو چه احساسی به من
داری!
من مثل جوانی های مادربزرگم، وقتی عشق را فهمیدم سرخ شدم، اما هیچ چیز زمانِ ما مثل آن موقع ها نبود ...
من اشتباه کردم؛ من هر روز به اشتباهم ادامه می دهم ...
گلویم خیلی می سوزد، از درون داغ داغ ام و بیرونم را سرما می سوزاند.
چشمان خدا چیزی نمی گوید
وقتی مدام چشمان و نگاه تو را به خاطر می آورم !
اولین عشق من ...
فلانی جانم ...
این روزها که عشق ها به ساعت
نکشیده ، به تخت ها بسته می شوند
من هنوز خجالت می کشم شماره ات را بگیرم ،
من هنوز در حسرت گرفتن دست هایت تب می کنم !
من هنوز هم در سرما می نشینم و از خودش تو را می خواهم ... .
کاش خودش بگوید تکلیف نسل ما چه می شود؟ ...
۸.۳k
۰۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.