★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت ۳۸...
چانیول: قربان
یونگی برگشت و لی رو دید که به سمتش میدوید.
سرجاش ایستاد تا لی حرفشو بزنه.
لی: گرفتیمش
حرف لی باعث شد یونگی نیشخند ترسناکی بزنه.
از لی خواست که بیارنش.
با خودش فکر کرد " نمیتونی از دست من فرار کنی"
دنبال لی رفت.
راننده درو براش باز کرد، یونگی سوار ماشین شد و از راننده خواست که بره اونجا.
راننده از یونگی اطاعت کرد و سرعت ماشین رو بالا برد.
_هیچکس نمیتونه با من در بیوفته.
ماشین لوکس یونگی رسید جلوی خونه ای ترسناک و بزرگ!
راننده ماشین رو توی پارکینگ مخفی پارک کرد و یونگی از ماشین پیاده شد.
وارد خونه شد.
میتونست صدای جیغی که درخواست کمک میخواد رو بشنوه.
درحالی لی دنبالش میکرد به راهش ادامه داد.
چانیول از قبل اونجا حاضر بود.
اون و پسرای دیگه به یونگی تعظیم کردن.
یونگی جلوی اونا رفت و به اطرافش نگاه کرد.
_کجاس؟
چانیول به نگهبانا دستور داد که بیارنش بیرون.
خیلی زود تونست یه پسر قد بلندو ببینه که با تمام قدرتش سعی میکرد خودشو از چنگ نگهبانا آزاد کنه.
کیوهیون: هوی ولم کن حرو**.م*زاده!
بدون اینکه توجهی به یونگی کنه جلدش ایستاد و همینطور بلند داد میکشید.
_سلام کیوهیون
خشکش زد.
به آرومی سرشو برگردوند و شوکه به یونگی نگاه کرد.
کیوهیون: ت--تو؟ مین--یونگی؟!
یونگی به سردی نگاهش کرد.
قدم قدم بهش نزدیک تر شد که با این کارش کیوهیون از ترس به خودش لرزید.
کیوهیون: چی میخوای؟!
با احتیاط پرسید.
_میخوام بمیری.
گفت و لبخند شیطانی ای زد.
با مشت های محکم صورت پسر بیچاره رو بمب بارون کرد تا وقتی که با ضعف افتاد زمین.
سرشو محکم بالا کشید و تفن**گو به سرش چسبود.
_آخرین کلمه ات چیه کیوهیون؟!
بهش نگاه کرد.
کیوهیون: چ-چرا؟! مگه چی-کار کردم؟!
یقشو محکم تر گرفت و به چشم های وحشت زده اش نگاه کرد.
_گفتم که کیوهیون هیچکس با من نمیتونه در بیوفته.
بعد به سردی گفت:
_در ضمن هرکس با لی شیون کار کنه ...میمیره
ماشه رو کشید و توی یه چشم به هم زدن، بدن کیوهیون به طرز ترحم انگیزی رو زمین افتاده بود.
یونگی تف**نگشو تو جیبش گذاشت و از جسدش دور شد.
_میدونین باهاش چیکار کنین دیگه؟
چانیول و لی سرشونو به معنای تایید خم کردن.
ادامه دارد....
پارت ۳۸...
چانیول: قربان
یونگی برگشت و لی رو دید که به سمتش میدوید.
سرجاش ایستاد تا لی حرفشو بزنه.
لی: گرفتیمش
حرف لی باعث شد یونگی نیشخند ترسناکی بزنه.
از لی خواست که بیارنش.
با خودش فکر کرد " نمیتونی از دست من فرار کنی"
دنبال لی رفت.
راننده درو براش باز کرد، یونگی سوار ماشین شد و از راننده خواست که بره اونجا.
راننده از یونگی اطاعت کرد و سرعت ماشین رو بالا برد.
_هیچکس نمیتونه با من در بیوفته.
ماشین لوکس یونگی رسید جلوی خونه ای ترسناک و بزرگ!
راننده ماشین رو توی پارکینگ مخفی پارک کرد و یونگی از ماشین پیاده شد.
وارد خونه شد.
میتونست صدای جیغی که درخواست کمک میخواد رو بشنوه.
درحالی لی دنبالش میکرد به راهش ادامه داد.
چانیول از قبل اونجا حاضر بود.
اون و پسرای دیگه به یونگی تعظیم کردن.
یونگی جلوی اونا رفت و به اطرافش نگاه کرد.
_کجاس؟
چانیول به نگهبانا دستور داد که بیارنش بیرون.
خیلی زود تونست یه پسر قد بلندو ببینه که با تمام قدرتش سعی میکرد خودشو از چنگ نگهبانا آزاد کنه.
کیوهیون: هوی ولم کن حرو**.م*زاده!
بدون اینکه توجهی به یونگی کنه جلدش ایستاد و همینطور بلند داد میکشید.
_سلام کیوهیون
خشکش زد.
به آرومی سرشو برگردوند و شوکه به یونگی نگاه کرد.
کیوهیون: ت--تو؟ مین--یونگی؟!
یونگی به سردی نگاهش کرد.
قدم قدم بهش نزدیک تر شد که با این کارش کیوهیون از ترس به خودش لرزید.
کیوهیون: چی میخوای؟!
با احتیاط پرسید.
_میخوام بمیری.
گفت و لبخند شیطانی ای زد.
با مشت های محکم صورت پسر بیچاره رو بمب بارون کرد تا وقتی که با ضعف افتاد زمین.
سرشو محکم بالا کشید و تفن**گو به سرش چسبود.
_آخرین کلمه ات چیه کیوهیون؟!
بهش نگاه کرد.
کیوهیون: چ-چرا؟! مگه چی-کار کردم؟!
یقشو محکم تر گرفت و به چشم های وحشت زده اش نگاه کرد.
_گفتم که کیوهیون هیچکس با من نمیتونه در بیوفته.
بعد به سردی گفت:
_در ضمن هرکس با لی شیون کار کنه ...میمیره
ماشه رو کشید و توی یه چشم به هم زدن، بدن کیوهیون به طرز ترحم انگیزی رو زمین افتاده بود.
یونگی تف**نگشو تو جیبش گذاشت و از جسدش دور شد.
_میدونین باهاش چیکار کنین دیگه؟
چانیول و لی سرشونو به معنای تایید خم کردن.
ادامه دارد....
۴.۲k
۰۲ آذر ۱۴۰۳