روی اپن نشستم و داشتم کیکو میخوردم من عاشق کیک بودم
روی اپن نشستم و داشتم کیکو میخوردم من عاشق کیک بودم
یه قلشق گذاشتم دهنم
#اومم چقدر خوشمزست
و پامامو تکون دادم و دوباره یک قاشق گذاشتم تو دهنم که صدای یونگی بلند شد
÷ات کدوم گوریهههه
دوباره یه قاشق دیگه هم گذاشتم دهنم و داد زدم
#طبقه پایینم
با صدام سری اومد پایین و منو درحال خوردن کیک دید
#گشنم بود برای همین اومدم یچیزی بخورم اشکال نداره؟
با قیافه ی پوکری نگام کرد
÷نه بخور
لبخندی زدم و شروع کردم به خوردن
تموم که کرده بودن فکر کردم بازم میخواد بندازم تو همون زیرزمین برایه همین سمت مبل رفتم و گفتم
#امم میگم میشه منو نندازی دوباره زیرزمین
÷نه
#لطفااااا
÷باشه بابا
طبقه ی بالا همونجایی که قبلا بودی برو
باشه ای گفتم و به سمت پله ها رفتم اینجا خیلی خسته کننده بود دلم برای خونه تنگ شده بود رفتم بالا و خودمو انداختم رو تخت
----------یونگی
این دختر خیلی فرق داشت نمیدونم خاص بود خیلیم خاص
از خواب پاشده بودم و فکر کردم که دوباره فرار کرده برای همین خیلی عصبی شدم
÷ات کجاستتتت
با صداش که گفت طبقه پایینم سری رفتم پایین که دیدم داره کیک میخوره اونم کیک منو
#گشنم بود برای همین اومدم پایین یچیزی بخورم اشکالی که نداره؟
بدون فکر گفتم نه..نه؟
توی گوشیم میچرخیدم که فهمیدم یه کار خیلی واجب دارم میخواستم پاشم که ات اومد جلوم
#امم میگم میشه منو نندازی دوباره زیرزمین
گفتم نه که چشماش پر اشک شد
#لطفاااا
فقطبخاطر اینکه خیلی سری از شرش خلاص بشم و برم به کارم برسم گفتم باشه
تو شرکت یه کار واجب داشتم
بلند شدم و داشتم میرفتم اونم از پله ها رقته بود
به نگهبانا گفتم
÷ اگه برگشتم پ به هر دلیلی این دختر چیزیش شده باشه یا نباشه همتونو میکشم
و بعد سوار ماشین شدم و رفتم
-----------------فیلیکس
الان نزدیک دو ماهه که ات پیش ما نیست و ما نتونستیم جاشو پیدا کنیم تو این فکرای ناراحت کنندم بودم که صدای لینو از فکر درم اورد
لینو:یه خونه ای پیدا کردم که این تازگیا یونگی خیلی میره اونجا
بنگ چان:شاید ات اونحاست و بخاطر ات که این مدت میره اونجا؟
حرفش منطقی بود پس تصمیم گرفتیم چنتا ادم بفرستیم
(الامتای اون اداما=)
=جلوی در همون خونه بودیم و دیدیم که پره بادیکارده پس اینحا یچیزی قایم کردن خودمونو شبیه بادیگاردا کرده بویدم و رفتیم داخل چقدر ساده حتی بهمون مشکوک نشدن برای اینکه بیشتر مشکوک نشن رفتم از یخچال یچیزی ورداشتم تا مثلا بگم اینو دارم برای فلانی میبرم
به طبقه ی بالا که رسیدم صدای پچ پج کردن یکیو شنیدم به سمت در رفتم و بازش کردم ات بود..!
منو که دید یک عقب تر رفت که درو بستم رفتم جلو تر ترسشو درک میکردم
=نمیخواد بترسی من از طرف فیلیکس اومدم
خوشحال شد
#الان باید برین؟
=الان.. ؟نه من فقط یه نفرم نمیتونم از پس اونا بر بیام
از تو جیبم گوشی ای در اورد و گفتم
=اینو قایم کن و نزار کسی ببینه و اگر داشتید محلتونو عوض میکردید ما میفهمیم
سری تکون داد و منم اون دنتو دادم بهش و رفتم
میخواستم از در رد بشم که یکی یقمو گرفت و گفت
°کجا رفته بودی؟
=اون دختره گشنش بود پس چیزی براش بردم
دستشو برداشت و رفت بالا نکنه اون گوشیو ببینه؟
نه بابا ات زرنگ تر از این حرفاست رفتم بیرون و به سمت خونه رفتم و به همه گفتم
-------------------ات
داشتم با خودم حرف میزدم که ناگهان در باز شد یکی از اون بادیکاردا بودن خیلی گنده بود و این منو میترسوند یکم به عغب جم شدم که درو بست و اومد جلوتر
میخواست باهام چیکارر کنه؟
=نترس من از طرف فیلیکس اومدم
وقتی اسم فیلیکسو شنیدم خوشحال شدم خیلی وقت بود که از دهن کس دیکه ای اسمشو نشنیده بودم فقط خودم بودم که با فیلیکس خیالی حرف میزدم...
#یعنی الان میخوایم بریم؟
=بریم..؟نه من تنهام نمیتونم از پس اونا بربیام فقط اومدم که مطمعن بشم که اینجایی
دستشو تو جیبش کرد و گوشی ای بیرون اورد
=اینو قایم کن و نزار کسی ببینه و اگر داشتید محلتونو عوض میکردید ما میفهمیم
گوشیو گرفتم و نگاهش میکردم از اتاق رفت بیرون گوشیو روشن کردم تا ببینم چیا داره که با صدای در گوشیو خاموش کرذم و انداختم تو لباسم
#بله؟
اومد تو
&اتفاقی افتاده خانوم؟
#نه فقط گشنم بود به اون بادیگارده گفتم برام غذا بیاره
سری تکون داد و رفت
هوفففف شانس اوردم
دنتو ورداشتم و شرو به خوردنش کردم
یه قلشق گذاشتم دهنم
#اومم چقدر خوشمزست
و پامامو تکون دادم و دوباره یک قاشق گذاشتم تو دهنم که صدای یونگی بلند شد
÷ات کدوم گوریهههه
دوباره یه قاشق دیگه هم گذاشتم دهنم و داد زدم
#طبقه پایینم
با صدام سری اومد پایین و منو درحال خوردن کیک دید
#گشنم بود برای همین اومدم یچیزی بخورم اشکال نداره؟
با قیافه ی پوکری نگام کرد
÷نه بخور
لبخندی زدم و شروع کردم به خوردن
تموم که کرده بودن فکر کردم بازم میخواد بندازم تو همون زیرزمین برایه همین سمت مبل رفتم و گفتم
#امم میگم میشه منو نندازی دوباره زیرزمین
÷نه
#لطفااااا
÷باشه بابا
طبقه ی بالا همونجایی که قبلا بودی برو
باشه ای گفتم و به سمت پله ها رفتم اینجا خیلی خسته کننده بود دلم برای خونه تنگ شده بود رفتم بالا و خودمو انداختم رو تخت
----------یونگی
این دختر خیلی فرق داشت نمیدونم خاص بود خیلیم خاص
از خواب پاشده بودم و فکر کردم که دوباره فرار کرده برای همین خیلی عصبی شدم
÷ات کجاستتتت
با صداش که گفت طبقه پایینم سری رفتم پایین که دیدم داره کیک میخوره اونم کیک منو
#گشنم بود برای همین اومدم پایین یچیزی بخورم اشکالی که نداره؟
بدون فکر گفتم نه..نه؟
توی گوشیم میچرخیدم که فهمیدم یه کار خیلی واجب دارم میخواستم پاشم که ات اومد جلوم
#امم میگم میشه منو نندازی دوباره زیرزمین
گفتم نه که چشماش پر اشک شد
#لطفاااا
فقطبخاطر اینکه خیلی سری از شرش خلاص بشم و برم به کارم برسم گفتم باشه
تو شرکت یه کار واجب داشتم
بلند شدم و داشتم میرفتم اونم از پله ها رقته بود
به نگهبانا گفتم
÷ اگه برگشتم پ به هر دلیلی این دختر چیزیش شده باشه یا نباشه همتونو میکشم
و بعد سوار ماشین شدم و رفتم
-----------------فیلیکس
الان نزدیک دو ماهه که ات پیش ما نیست و ما نتونستیم جاشو پیدا کنیم تو این فکرای ناراحت کنندم بودم که صدای لینو از فکر درم اورد
لینو:یه خونه ای پیدا کردم که این تازگیا یونگی خیلی میره اونجا
بنگ چان:شاید ات اونحاست و بخاطر ات که این مدت میره اونجا؟
حرفش منطقی بود پس تصمیم گرفتیم چنتا ادم بفرستیم
(الامتای اون اداما=)
=جلوی در همون خونه بودیم و دیدیم که پره بادیکارده پس اینحا یچیزی قایم کردن خودمونو شبیه بادیگاردا کرده بویدم و رفتیم داخل چقدر ساده حتی بهمون مشکوک نشدن برای اینکه بیشتر مشکوک نشن رفتم از یخچال یچیزی ورداشتم تا مثلا بگم اینو دارم برای فلانی میبرم
به طبقه ی بالا که رسیدم صدای پچ پج کردن یکیو شنیدم به سمت در رفتم و بازش کردم ات بود..!
منو که دید یک عقب تر رفت که درو بستم رفتم جلو تر ترسشو درک میکردم
=نمیخواد بترسی من از طرف فیلیکس اومدم
خوشحال شد
#الان باید برین؟
=الان.. ؟نه من فقط یه نفرم نمیتونم از پس اونا بر بیام
از تو جیبم گوشی ای در اورد و گفتم
=اینو قایم کن و نزار کسی ببینه و اگر داشتید محلتونو عوض میکردید ما میفهمیم
سری تکون داد و منم اون دنتو دادم بهش و رفتم
میخواستم از در رد بشم که یکی یقمو گرفت و گفت
°کجا رفته بودی؟
=اون دختره گشنش بود پس چیزی براش بردم
دستشو برداشت و رفت بالا نکنه اون گوشیو ببینه؟
نه بابا ات زرنگ تر از این حرفاست رفتم بیرون و به سمت خونه رفتم و به همه گفتم
-------------------ات
داشتم با خودم حرف میزدم که ناگهان در باز شد یکی از اون بادیکاردا بودن خیلی گنده بود و این منو میترسوند یکم به عغب جم شدم که درو بست و اومد جلوتر
میخواست باهام چیکارر کنه؟
=نترس من از طرف فیلیکس اومدم
وقتی اسم فیلیکسو شنیدم خوشحال شدم خیلی وقت بود که از دهن کس دیکه ای اسمشو نشنیده بودم فقط خودم بودم که با فیلیکس خیالی حرف میزدم...
#یعنی الان میخوایم بریم؟
=بریم..؟نه من تنهام نمیتونم از پس اونا بربیام فقط اومدم که مطمعن بشم که اینجایی
دستشو تو جیبش کرد و گوشی ای بیرون اورد
=اینو قایم کن و نزار کسی ببینه و اگر داشتید محلتونو عوض میکردید ما میفهمیم
گوشیو گرفتم و نگاهش میکردم از اتاق رفت بیرون گوشیو روشن کردم تا ببینم چیا داره که با صدای در گوشیو خاموش کرذم و انداختم تو لباسم
#بله؟
اومد تو
&اتفاقی افتاده خانوم؟
#نه فقط گشنم بود به اون بادیگارده گفتم برام غذا بیاره
سری تکون داد و رفت
هوفففف شانس اوردم
دنتو ورداشتم و شرو به خوردنش کردم
- ۸۱
- ۰۴ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط