چند پارتی فیک: از دست اون روانی فرار کردم
چند پارتی فیک: از دست اون روانی فرار کردم
part²
ویو
خب مرده نزدیک ام نبود یه بیشتر از ۳۰ یا ۲۰ تا قدم ازم فاصله داشت
داشته همین طوری می رقصید میومد طرفم
میخواستم فرار کنم
ولی میخواستم بدونم که مرده چشه چی میخواد
برای همین تموم شجاعتمو جمع کردم ازش پرسیدم که
"آقا چیزی شده؟ ازم چی میخواید؟"
اینو از مرده پرسیدم که مرده سرجاش وایساد
اون دقیقا زیر چراغ وایساده بود
برای همین صورتشو دقیق دیدم
خیلی وحشتناک بود
شبیه آدمای بود که انگار پوستشون سوخته اس
علاوه بر اون لبخند بدی وحشتناکی داشت
داشت صورتشو دیدم چشمام تا آخر باز شد
داشتم به صورتش نگاه میکردم که
مرده یه چیزی گفت
اصلا نفهمیدم که چی گفت
هم صداش آروم بود ام نامفهوم حرف زد
بعد از اینکه تموم شد
مرده روش رو برگردوند و رفت
خب یکم خیالم راحت شد
ولی برنگشتم که برم
آخه گفتم یه وقت روانیه از پشت سر بهم حمله کنه
برای همین گذاشتم که حسابی ازم دور شد
یه ۶۰ قدمی ازم دور شد
بعد که دیگه ازم دور شده بود
خیالم راحت شد رومو برگردوندم و یه قدم رفتم جلو که دیدم صدای پا که انگار یکی داره میدویه میاد
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم که دیدم
همون مرده داره میدویه طرفم داره میخنده
صدای خندش رو میشنیدم
خیلی ترسیده بودم
برای همین از ترسم و هم برای اینکه هر خونه ی که اونجاست هر کی که توی اون خونه هاست بیاد بیرون
یه جیغ خیلی بلند زدم
بعد شروع کردم به دویدن
جیبم اینقدر بلند بود که گلوم درد گرفتم
ولی هر خونه که اونجا بود چراغاش روشن شد
مثل اینکه بیدار شدن
مرده همچنان داشت میدوید طرفم منم سریع میدویدم
بعد دیدم که در یکی از خونه ها باز شد
ویه دوتا مرد از خونه آمدن بیرون
بیرون
منم سریع رفتم طرفشون و رفتم پششون
اونا هم تا منو دیدن گفتم که:
"خانم چیزی شده؟شما بودید جیغ زدید؟"
اون یکی مرده هم ازم پرسید
"خانم چی شده چرا داشتید میدوید؟"
منم حیلی ترسیده بودم و بهشون گفتم که
"اون روانی افتاده دنبالم"
یکی از مرد ها:خانم کدوم؟
برگشتم که بهشون بگم کدوم که دیدم
اون مرده روانی وایساده و داره ما رو نگاه میکنه
من با دستم به اون روانی اشاره کردم به اون دوتا مرد گفتم
"اون اونو میگم"
یکی از مرد ها بهم گفت
یکی از مرد ها:اون؟
"اره همون"
یکی از مرد ها: شما دوتا اینجاوایسید تا برم ببینم چشه
"باشه"
من با اون یکی مرده وایساده بودیم که اون یکی مرده رفت پیش اون مرده
یه ۵ قدمی از اون روانی فاصله گرفت بهش گفت
یکی از مرد ها: هی تو چته؟برای چی افتادی دنبال یه خانموم؟
اون اینو گفت ولی اون مرده روانی هیچی نگفت
و برگشت رفتم
سه تامون تعجب کرده بودیم
ولی از اینکه رفت خیالم راحت شد
اون مرده داشن میومد طرف ما که
دوباره صدای دویدن آمد
بعد مرده برگشت یه چیزی دید
دیوید طرف ما
part²
ویو
خب مرده نزدیک ام نبود یه بیشتر از ۳۰ یا ۲۰ تا قدم ازم فاصله داشت
داشته همین طوری می رقصید میومد طرفم
میخواستم فرار کنم
ولی میخواستم بدونم که مرده چشه چی میخواد
برای همین تموم شجاعتمو جمع کردم ازش پرسیدم که
"آقا چیزی شده؟ ازم چی میخواید؟"
اینو از مرده پرسیدم که مرده سرجاش وایساد
اون دقیقا زیر چراغ وایساده بود
برای همین صورتشو دقیق دیدم
خیلی وحشتناک بود
شبیه آدمای بود که انگار پوستشون سوخته اس
علاوه بر اون لبخند بدی وحشتناکی داشت
داشت صورتشو دیدم چشمام تا آخر باز شد
داشتم به صورتش نگاه میکردم که
مرده یه چیزی گفت
اصلا نفهمیدم که چی گفت
هم صداش آروم بود ام نامفهوم حرف زد
بعد از اینکه تموم شد
مرده روش رو برگردوند و رفت
خب یکم خیالم راحت شد
ولی برنگشتم که برم
آخه گفتم یه وقت روانیه از پشت سر بهم حمله کنه
برای همین گذاشتم که حسابی ازم دور شد
یه ۶۰ قدمی ازم دور شد
بعد که دیگه ازم دور شده بود
خیالم راحت شد رومو برگردوندم و یه قدم رفتم جلو که دیدم صدای پا که انگار یکی داره میدویه میاد
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم که دیدم
همون مرده داره میدویه طرفم داره میخنده
صدای خندش رو میشنیدم
خیلی ترسیده بودم
برای همین از ترسم و هم برای اینکه هر خونه ی که اونجاست هر کی که توی اون خونه هاست بیاد بیرون
یه جیغ خیلی بلند زدم
بعد شروع کردم به دویدن
جیبم اینقدر بلند بود که گلوم درد گرفتم
ولی هر خونه که اونجا بود چراغاش روشن شد
مثل اینکه بیدار شدن
مرده همچنان داشت میدوید طرفم منم سریع میدویدم
بعد دیدم که در یکی از خونه ها باز شد
ویه دوتا مرد از خونه آمدن بیرون
بیرون
منم سریع رفتم طرفشون و رفتم پششون
اونا هم تا منو دیدن گفتم که:
"خانم چیزی شده؟شما بودید جیغ زدید؟"
اون یکی مرده هم ازم پرسید
"خانم چی شده چرا داشتید میدوید؟"
منم حیلی ترسیده بودم و بهشون گفتم که
"اون روانی افتاده دنبالم"
یکی از مرد ها:خانم کدوم؟
برگشتم که بهشون بگم کدوم که دیدم
اون مرده روانی وایساده و داره ما رو نگاه میکنه
من با دستم به اون روانی اشاره کردم به اون دوتا مرد گفتم
"اون اونو میگم"
یکی از مرد ها بهم گفت
یکی از مرد ها:اون؟
"اره همون"
یکی از مرد ها: شما دوتا اینجاوایسید تا برم ببینم چشه
"باشه"
من با اون یکی مرده وایساده بودیم که اون یکی مرده رفت پیش اون مرده
یه ۵ قدمی از اون روانی فاصله گرفت بهش گفت
یکی از مرد ها: هی تو چته؟برای چی افتادی دنبال یه خانموم؟
اون اینو گفت ولی اون مرده روانی هیچی نگفت
و برگشت رفتم
سه تامون تعجب کرده بودیم
ولی از اینکه رفت خیالم راحت شد
اون مرده داشن میومد طرف ما که
دوباره صدای دویدن آمد
بعد مرده برگشت یه چیزی دید
دیوید طرف ما
۱۰.۳k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.