رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت :یادم نمیاد پارت چند بودیم 😁😁
ساشا
بایادآوری چیزی باذوق گفتم
ساشا :آرمیلا یه دختر دیدم کپی تو. بهم میگه چلمنگ باورت نمیشه بودن شناخت من بون دیدن چلمنگ بازی هام توی اولین بار دیدنمون بهم گفت چلمنگ
برای آرمیلا داستان اولین دیدار خودمو و آدرینا رو گفتم نمیدونم چرا ولی ذوق عجیبی سراغم اومده بود ،آرمیلا با یک نگاه تاسف باربهم گفت
آرمیلا :[خب می خواستی چی بگه ،بگه زرنگ از پشت بهش زدی بد بهش میگی چشات کجاست واقعا حق داشته دختره بیچاره ،واقعا حیف خانوادگی ما که روی یه آدم چلمنگه آخرش آبروی مارو میبری تو هیچی نداری هیچی ،فقط خوشگلی که اونم از من به ارث بردی برات دلم میسوزه یه قربانی هستی قربانی سکوتی که کردی احمق اگه سکوت نکرده بودی الان همچی داشتی البته هنوزم دیر نشده ....]
باتندی وسط حرف آرمیلا پریدم وگفتم
ساشا:[باشه باشه فهمیدم تقصیر منه که اون دختره بهم گفت چلمنگ لازم نیست بزرگش کنی ]بهسمت آرمیلا رفتم ودستام باز کردم وبه زور پریدم تو بغلش و با آرامش بوشو که همانند بوی مامان بود را بوییدم میدونستم به چه دلیل این حرفارو میزنه ولی دلم نمیخواست کاری کنم که بعدا پشیمون شم برای همین سکوت کردم و خواهم کرد تا ابد .
به نظرتون ساشا چه سکوتی کرده بود داشت تقاص چیو پس میداد چرا دوست نداشت حرفی بزنه 🧐
ولی پارت بعدی قرار از آرمیلا بیشتر بدونیم
واگه فکر کردین که تو پارت بعدی میگم که ساشا چرا سکوت کرده کور خوندید هنوز زوده 😁🫠
پارت :یادم نمیاد پارت چند بودیم 😁😁
ساشا
بایادآوری چیزی باذوق گفتم
ساشا :آرمیلا یه دختر دیدم کپی تو. بهم میگه چلمنگ باورت نمیشه بودن شناخت من بون دیدن چلمنگ بازی هام توی اولین بار دیدنمون بهم گفت چلمنگ
برای آرمیلا داستان اولین دیدار خودمو و آدرینا رو گفتم نمیدونم چرا ولی ذوق عجیبی سراغم اومده بود ،آرمیلا با یک نگاه تاسف باربهم گفت
آرمیلا :[خب می خواستی چی بگه ،بگه زرنگ از پشت بهش زدی بد بهش میگی چشات کجاست واقعا حق داشته دختره بیچاره ،واقعا حیف خانوادگی ما که روی یه آدم چلمنگه آخرش آبروی مارو میبری تو هیچی نداری هیچی ،فقط خوشگلی که اونم از من به ارث بردی برات دلم میسوزه یه قربانی هستی قربانی سکوتی که کردی احمق اگه سکوت نکرده بودی الان همچی داشتی البته هنوزم دیر نشده ....]
باتندی وسط حرف آرمیلا پریدم وگفتم
ساشا:[باشه باشه فهمیدم تقصیر منه که اون دختره بهم گفت چلمنگ لازم نیست بزرگش کنی ]بهسمت آرمیلا رفتم ودستام باز کردم وبه زور پریدم تو بغلش و با آرامش بوشو که همانند بوی مامان بود را بوییدم میدونستم به چه دلیل این حرفارو میزنه ولی دلم نمیخواست کاری کنم که بعدا پشیمون شم برای همین سکوت کردم و خواهم کرد تا ابد .
به نظرتون ساشا چه سکوتی کرده بود داشت تقاص چیو پس میداد چرا دوست نداشت حرفی بزنه 🧐
ولی پارت بعدی قرار از آرمیلا بیشتر بدونیم
واگه فکر کردین که تو پارت بعدی میگم که ساشا چرا سکوت کرده کور خوندید هنوز زوده 😁🫠
- ۵۵۸
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط