خاطره
خاطره
p: 3
« 1 هفته بعد »
*ویو ا.ت*
توی این یک هفته خیلی میخاستن بهم دست بزنن ولی میزاشتم یکی از سربازا گفت
=اههه بدنت خیلی خوبه.... خودم فراریت میدم
=(اون یکی سربازه) هوی خودم به امپراطور میگم که بکشتت... اها دختر با من بیا امپراطور کترت داره
+باش
*ویو ا.ت*
با اون سرباز خوبه رفتم همه بزرگا اونجا بودن همون دختر که گفت کار منه هم اونجا بود که داشت گریه میکرد
&امپراطور.... کار من نبوده.... کار این دختر هرزست
_خودم دیدم.... ببرینش
&لطفا امپراطور...(بردنش)
_معذرت میخوام... قضاوتت کردم.. برای جبرانش بیا یکی از صیغه هام شو
+خیلی ممنون ولی نه
_چرا؟
+نمیخام ترجیح میدم همون خدمتکار باشم
_باشه هرجور راحتی
(3روز بعد)
*ویو تهیونگ*
اوه با چندتا از وزیرا نسشتم ا.ل.ک.ل و م.ش.ر.و.ب خوردم بودم مست مست بودم به یکی نیاز داشتم خیلی گرمم بود رفتم تو اشپزخونه تا یکم اب بخورم که یه دختر دیدم خیلی لباسش قشنگ.بود(عکس میزارم) بدون اینکه بدونم کیه بردمش تو اتاقم و....(چون نمیدونم تو قدیمه چطور همو م.ی.ک.ر.د.ن ا.ص.م.ا.ت نمینویسم🥲)
(فرداش)
*ویو ا.ت*
با درد دل از خواب بیدا. شدم با صحنه ای که دیدم بعض کردم سریع لباسامو پوشیدم رفتم بیرون و یجا نشستم گرین کردم و با خودم میگفتم
+مامانمو ازم گرفتین... پ.ر.د.م.م.و ازم گرفتین پدرمو کشتین دیگه ازم چی میخاین
(1ماه بعد)
*ویو ا.ت*
فهمیدم که باردار بودم و خب بخاطر کار کردنام بچه مرد یک هفته پیش بچه ام مرد امپراطور گفت برم تو سالن همه بودن که گفت
_ببین تو اون شب من یه کارایی کردم پس بیا ملکه ام شو
+....
p: 3
« 1 هفته بعد »
*ویو ا.ت*
توی این یک هفته خیلی میخاستن بهم دست بزنن ولی میزاشتم یکی از سربازا گفت
=اههه بدنت خیلی خوبه.... خودم فراریت میدم
=(اون یکی سربازه) هوی خودم به امپراطور میگم که بکشتت... اها دختر با من بیا امپراطور کترت داره
+باش
*ویو ا.ت*
با اون سرباز خوبه رفتم همه بزرگا اونجا بودن همون دختر که گفت کار منه هم اونجا بود که داشت گریه میکرد
&امپراطور.... کار من نبوده.... کار این دختر هرزست
_خودم دیدم.... ببرینش
&لطفا امپراطور...(بردنش)
_معذرت میخوام... قضاوتت کردم.. برای جبرانش بیا یکی از صیغه هام شو
+خیلی ممنون ولی نه
_چرا؟
+نمیخام ترجیح میدم همون خدمتکار باشم
_باشه هرجور راحتی
(3روز بعد)
*ویو تهیونگ*
اوه با چندتا از وزیرا نسشتم ا.ل.ک.ل و م.ش.ر.و.ب خوردم بودم مست مست بودم به یکی نیاز داشتم خیلی گرمم بود رفتم تو اشپزخونه تا یکم اب بخورم که یه دختر دیدم خیلی لباسش قشنگ.بود(عکس میزارم) بدون اینکه بدونم کیه بردمش تو اتاقم و....(چون نمیدونم تو قدیمه چطور همو م.ی.ک.ر.د.ن ا.ص.م.ا.ت نمینویسم🥲)
(فرداش)
*ویو ا.ت*
با درد دل از خواب بیدا. شدم با صحنه ای که دیدم بعض کردم سریع لباسامو پوشیدم رفتم بیرون و یجا نشستم گرین کردم و با خودم میگفتم
+مامانمو ازم گرفتین... پ.ر.د.م.م.و ازم گرفتین پدرمو کشتین دیگه ازم چی میخاین
(1ماه بعد)
*ویو ا.ت*
فهمیدم که باردار بودم و خب بخاطر کار کردنام بچه مرد یک هفته پیش بچه ام مرد امپراطور گفت برم تو سالن همه بودن که گفت
_ببین تو اون شب من یه کارایی کردم پس بیا ملکه ام شو
+....
۶.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.