فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۳۴
کوک با حالت جدی میگه: من یه سری کار دارم که باید انجامشون بدم!
(به جای افراد سه نقطه مینویسم )
... : عه ..
... : عه عه
...: چه کاری آخه؟
کوک که داشت میرفت برمیگرده و به اون فرمانده خیره نگاه میکنه و میگه : فوضولیش به تو نیومده !
... : ب...
کوک : خفه ...
بعد این حرفش راه میوفته و میره به سمت بیرون ... و بعدش همهمه میشه !
... : چش بود؟
... : مگه باید چیزیش باشه که این طوری رفتار کنه ؟!
.... : راست میگه رفتار عادیشه
اون فرمانده هم شونه بالا میندازه و میگه : اره ... فک کنم حق با شماست..
ویو کوک :
باید ...باید درمانی داشته باشههه ... نمیتونه نداشته باشه !
باید راهی داشته باشممم
کوک فرمون رو سریع میپیچونه (🤤)
و گاز میده کمی بعد میرسه عمارت ...
کوک فریاد میزنه : اهاییییی ... خدمه ...
... : بله ؟
کوک : آها... ببین برو به بقیه هم بگو غذا رو آماده کنن !
... : اما قربان ... ا.ت کجاس؟
کوک با اون نگاه ترسناکش خیره نگاهش میکنه و میگه : به تو چه ربطی داره؟
... : ببخشین..
کوک : کافیه ... برو سر کارت به جای اینکارا !!
... : ب ...
کوک : گفتم بسه ... برو !
اون خدمه دهنش رو بست و آهسته سری تکون داد و ادای احترام کرد و رفت !
کوک : احمق ...
کوک میره توی یه اتاقی و چندین ساعت اونجا میمونه !
بعد از گذشت چندین ساعت به سرعت از اتاق خارج میشه و به سمت ماشینش میدوه و سوار ماشین میشه و راه میوفته!
فلش بک به زمانی که میرسه بیمارستان :
کوک : برین کنار...
پرستار: آقای جئون!
کوک : یه دقیقه خفه شوووو ...
کوک با دقت اطرافش رو نگاه میکنه و بعد سریع به سمت اتاقی که ا.ت داخلشه میدوه !
کوک یه ظرف کوچولو که توش خونِ رو دستش نگه داشته بود که اونو سریع به بدن ا.ت تزریق میکنه که پرستارا و دکترا میریزن داخل ... !
پرستار: چیکار میکنییییی؟؟
دکتر : اینجا چیکار میکنینننن؟
یه پرستار دیگه : آقای جئون... دارین چیکار میکنین ؟
دکتر : با ما بیاین ببینم ! ممکنه کشته بشه با چیزی که تزریق کردی !!!
کوک : نه نترس ... من قرار نیس باعث مرگ دختر کوچولوم بشم 💜
دکتر : ها؟
کوک اسلحه اش رو در میاره و میگیره رو سر دکتر و میگه : ولی تو ... دختر کوچولوی من نیستی ... پس به راحتی میمیری !
دکتر خشکش میزنه و به کوک خیره میشه کوک میاد که شلیک کنه صدای ضعیفی از پشت متوقفش میکنه :
ا.ت : کوک...؟! ( ضعیف )
مايل به حمایت بیب
پارت : ۳۴
کوک با حالت جدی میگه: من یه سری کار دارم که باید انجامشون بدم!
(به جای افراد سه نقطه مینویسم )
... : عه ..
... : عه عه
...: چه کاری آخه؟
کوک که داشت میرفت برمیگرده و به اون فرمانده خیره نگاه میکنه و میگه : فوضولیش به تو نیومده !
... : ب...
کوک : خفه ...
بعد این حرفش راه میوفته و میره به سمت بیرون ... و بعدش همهمه میشه !
... : چش بود؟
... : مگه باید چیزیش باشه که این طوری رفتار کنه ؟!
.... : راست میگه رفتار عادیشه
اون فرمانده هم شونه بالا میندازه و میگه : اره ... فک کنم حق با شماست..
ویو کوک :
باید ...باید درمانی داشته باشههه ... نمیتونه نداشته باشه !
باید راهی داشته باشممم
کوک فرمون رو سریع میپیچونه (🤤)
و گاز میده کمی بعد میرسه عمارت ...
کوک فریاد میزنه : اهاییییی ... خدمه ...
... : بله ؟
کوک : آها... ببین برو به بقیه هم بگو غذا رو آماده کنن !
... : اما قربان ... ا.ت کجاس؟
کوک با اون نگاه ترسناکش خیره نگاهش میکنه و میگه : به تو چه ربطی داره؟
... : ببخشین..
کوک : کافیه ... برو سر کارت به جای اینکارا !!
... : ب ...
کوک : گفتم بسه ... برو !
اون خدمه دهنش رو بست و آهسته سری تکون داد و ادای احترام کرد و رفت !
کوک : احمق ...
کوک میره توی یه اتاقی و چندین ساعت اونجا میمونه !
بعد از گذشت چندین ساعت به سرعت از اتاق خارج میشه و به سمت ماشینش میدوه و سوار ماشین میشه و راه میوفته!
فلش بک به زمانی که میرسه بیمارستان :
کوک : برین کنار...
پرستار: آقای جئون!
کوک : یه دقیقه خفه شوووو ...
کوک با دقت اطرافش رو نگاه میکنه و بعد سریع به سمت اتاقی که ا.ت داخلشه میدوه !
کوک یه ظرف کوچولو که توش خونِ رو دستش نگه داشته بود که اونو سریع به بدن ا.ت تزریق میکنه که پرستارا و دکترا میریزن داخل ... !
پرستار: چیکار میکنییییی؟؟
دکتر : اینجا چیکار میکنینننن؟
یه پرستار دیگه : آقای جئون... دارین چیکار میکنین ؟
دکتر : با ما بیاین ببینم ! ممکنه کشته بشه با چیزی که تزریق کردی !!!
کوک : نه نترس ... من قرار نیس باعث مرگ دختر کوچولوم بشم 💜
دکتر : ها؟
کوک اسلحه اش رو در میاره و میگیره رو سر دکتر و میگه : ولی تو ... دختر کوچولوی من نیستی ... پس به راحتی میمیری !
دکتر خشکش میزنه و به کوک خیره میشه کوک میاد که شلیک کنه صدای ضعیفی از پشت متوقفش میکنه :
ا.ت : کوک...؟! ( ضعیف )
مايل به حمایت بیب
۱۵.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.