فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۳۵
ا.ت : کوک ...؟! (صدای ضعیف )
کوک : ا.تتتت
کوک میره سمت ا.ت و اونو محکم بغل میکنه
ا.ت اولش میره توی شوک و بعد آروم اونو عقب میزنه و با تعجب بهش نگاه میکنه ...
کوک : ا.ت ؟! خوبی؟
ا.ت : اوهوم ...
کوک : خوبه ..
کوک دوباره تلاش میکنه ا.ت رو بغل کنه اما بازم ا.ت کنارش میزنه...
که کوک با تعجب به ا.ت خیره نگاه میکنه و بعد یهو انگار چیزی رو به خاطر میاره و بعد میگه : عااااا ... اوننن ...
ا.ت : چی؟
کوک : هیچی ...
کوک آروم سر ا.ت رو میبوسه و میاد بیرون و میره سمت صندلی ها و میشینه و دستش رو میبره توی موهاش و هوفی میکشه !
... : حالتون خوبه؟
کوک : اوه ... نه !
... : چرا؟
کوک : هیچی ولش کن ... کاری نداری ؟
... : برای چی میپرسین؟
کوک : میخوام برم !
... : آها... نه ..
کوک : اوهوم باشه ... خدافظ
... : اوهوم ... خدافظ ..
کوک کمی که دور میشه فرمانده داد میزنه و میگه :
... : آها راستی ... قربان !
کوک : هوم؟
... : فرمانده تهیونگ امروز میتونید ببرینش !
مرخص شده!
کوک : آها باشه مرسی ...
فرمانده سری تکون میده .. و کوک منتظر آماده شدن تهیونگ میشه کمی که میگذره تهیونگ از اتاق خارج میشه و به همراه کوک میرن سمت ماشین !
کوک : بهتری؟
تهیونگ: بله !
کوک : رسمی؟!
تهیونگ: نه بابا .. فقط هنوز عادت نکردم به عنوان دوست بهتون نگاه کنم !
کوک : سعی کن عادت کنی ! اول از همه رسمی نباش !
خوشم نمیاد تو باهام رسمی باشی !
تهیونگ: من ؟ من با بقیه چه فرقی دارم ؟!
کوک : اینو یه بار پرسیدی ...
تهیونگ: میدونم ..
کوک برمیگرده و به چشمای تهیونگ خیره نگاه میکنه و میگه : تو تنها کسی بودی که حتی حاضر شدی برام تیر بخوری !
این رابطه فراتر از کار و .. است این رابطه ی دوستانه است ... چیزی که همیشه آرزوش رو داشتم !
تهیونگ: ....
تهیونگ یهو احساساتی میشه و ناخواسته کوک رو بغل میکنه و کوک هم متقابلا بغلش میکنه تهیونگ یهو به خودش میاد و میخواد از بغل کوک بیاد بیرون که کوک نمیزاره و میگه : بزار یکم بغلت کنیم آقای کیم !
تهیونگ دست از تلاش میکشه و کمی بعد کوک ازش جدا میشه و با لبخند به سمت ماشین میره تهیونگ هم کمی بعد به خودش میاد و لبخندی میزنه و به دنبال کوک میره
فلش بک به شب :
کوک و ته ساعت ها خوابیده بودن چون خیلی خسته بودن به سختی هم بیدار شدن... کوک میخواست بره و شام رو بیاره که گوشیش زنگ میخوره ...
کوک : الو؟
پرستار: آقای جئون؟
کوک : خودم هستم
پرستار: خانم کیم ا.ت رو میشناسید؟
کوک : بله
پرستار: مرخص شدن لطفا بیاید دنبالشون
کوک : باشه
پرستار: ممنون
کوک : ممنون از شما و خدافظ
پرستار: خدانگهدار
کوک تلفن رو قطع میکنه
تهیونگ: کی بود؟
کوک : پرستار ... ا.ت مرخص شده میرم دنبالش !
تهیونگ: باشه .. منتظرم!
کوک : اوک
کوک میره بیرون و سوار ماشین میشه و به سمت بیمارستان رانندگی میکنه....
پارت : ۳۵
ا.ت : کوک ...؟! (صدای ضعیف )
کوک : ا.تتتت
کوک میره سمت ا.ت و اونو محکم بغل میکنه
ا.ت اولش میره توی شوک و بعد آروم اونو عقب میزنه و با تعجب بهش نگاه میکنه ...
کوک : ا.ت ؟! خوبی؟
ا.ت : اوهوم ...
کوک : خوبه ..
کوک دوباره تلاش میکنه ا.ت رو بغل کنه اما بازم ا.ت کنارش میزنه...
که کوک با تعجب به ا.ت خیره نگاه میکنه و بعد یهو انگار چیزی رو به خاطر میاره و بعد میگه : عااااا ... اوننن ...
ا.ت : چی؟
کوک : هیچی ...
کوک آروم سر ا.ت رو میبوسه و میاد بیرون و میره سمت صندلی ها و میشینه و دستش رو میبره توی موهاش و هوفی میکشه !
... : حالتون خوبه؟
کوک : اوه ... نه !
... : چرا؟
کوک : هیچی ولش کن ... کاری نداری ؟
... : برای چی میپرسین؟
کوک : میخوام برم !
... : آها... نه ..
کوک : اوهوم باشه ... خدافظ
... : اوهوم ... خدافظ ..
کوک کمی که دور میشه فرمانده داد میزنه و میگه :
... : آها راستی ... قربان !
کوک : هوم؟
... : فرمانده تهیونگ امروز میتونید ببرینش !
مرخص شده!
کوک : آها باشه مرسی ...
فرمانده سری تکون میده .. و کوک منتظر آماده شدن تهیونگ میشه کمی که میگذره تهیونگ از اتاق خارج میشه و به همراه کوک میرن سمت ماشین !
کوک : بهتری؟
تهیونگ: بله !
کوک : رسمی؟!
تهیونگ: نه بابا .. فقط هنوز عادت نکردم به عنوان دوست بهتون نگاه کنم !
کوک : سعی کن عادت کنی ! اول از همه رسمی نباش !
خوشم نمیاد تو باهام رسمی باشی !
تهیونگ: من ؟ من با بقیه چه فرقی دارم ؟!
کوک : اینو یه بار پرسیدی ...
تهیونگ: میدونم ..
کوک برمیگرده و به چشمای تهیونگ خیره نگاه میکنه و میگه : تو تنها کسی بودی که حتی حاضر شدی برام تیر بخوری !
این رابطه فراتر از کار و .. است این رابطه ی دوستانه است ... چیزی که همیشه آرزوش رو داشتم !
تهیونگ: ....
تهیونگ یهو احساساتی میشه و ناخواسته کوک رو بغل میکنه و کوک هم متقابلا بغلش میکنه تهیونگ یهو به خودش میاد و میخواد از بغل کوک بیاد بیرون که کوک نمیزاره و میگه : بزار یکم بغلت کنیم آقای کیم !
تهیونگ دست از تلاش میکشه و کمی بعد کوک ازش جدا میشه و با لبخند به سمت ماشین میره تهیونگ هم کمی بعد به خودش میاد و لبخندی میزنه و به دنبال کوک میره
فلش بک به شب :
کوک و ته ساعت ها خوابیده بودن چون خیلی خسته بودن به سختی هم بیدار شدن... کوک میخواست بره و شام رو بیاره که گوشیش زنگ میخوره ...
کوک : الو؟
پرستار: آقای جئون؟
کوک : خودم هستم
پرستار: خانم کیم ا.ت رو میشناسید؟
کوک : بله
پرستار: مرخص شدن لطفا بیاید دنبالشون
کوک : باشه
پرستار: ممنون
کوک : ممنون از شما و خدافظ
پرستار: خدانگهدار
کوک تلفن رو قطع میکنه
تهیونگ: کی بود؟
کوک : پرستار ... ا.ت مرخص شده میرم دنبالش !
تهیونگ: باشه .. منتظرم!
کوک : اوک
کوک میره بیرون و سوار ماشین میشه و به سمت بیمارستان رانندگی میکنه....
۱۹.۲k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.