فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۳۶
کوک به سمت بیمارستان رانندگی میکنه و کمی بعد میرسه بیمارستان، جلوی در نگه میداره و وارد بیمارستان میشه و به سمت پذیرش میره ....
کوک : ببخشید اومدم خانم کیم ا.ت رو ببرم !
خانم سرشو بالا میاره و میپرسه : اسمتون چیه ؟
کوک : اسمم جئون جونگکوک عه
خانمه نگاهی به کوک میندازه و بعد چند دکمه کیبوردش رو فشار میده و کمی بعد میگه : بله .. آقای جئون میتونید برید اتاقشون و ببریدشون ، تقریبا ۱ ساعت پیش بهشون اطلاع دادیم که آماده شن !
فکر میکنم الان آماده باشن ... میخواید راهنماییتون کنم به سمت اتاقشون ؟!
کوک : خیر ... ممنون خودم میدونم کجاست ... با اجازه !
خانم : بله بفرمایید!
کوک کمی دور میشه و با لحن تمسخر آمیزی آروم زمزمه میکنه : اه اه انقدر بدم میاد گاهی مجبورم با همچین آدمایی که هیچی نیستن این طوری حرف بزنم !
د آخه احمق تو حتی کارت رو هم بلد نیستی ا.ت رو خودم درمان کردم ... عایش حال بهم زنا ...
کوک آروم در میزنه که ا.ت با صدای دخترونه و لطیف و دلنشین جواب در زدن اونو میده...
کوک : ا.ت؟
ا.ت : بله بفرمایید داخل (با ذوق)
ویو کوک :
خوشحالم که ا.ت دوباره حالش خوبه !
و آنقدر ذوق داره پس منم با هیجان و ذوق در رو باز کردم و با لبخند وارد اتاق شدم اون روی تخت نشسته بود و پاهاش که از تخت آویزون بود رو بالا و پایین تکون میداد و وسایل هاش رو روی زمین گذاشته بود و چند تا ساک بیشتر نبود !
سرش پایین بود ولی سرش رو بالا آورد و بهم نگاه کرد ... انگار ترسید .. چون دیگه پاهاش رو تکون نمیداد و ذوق و لبخند روی چهره اش هم ناپدید شد ... یعنی ازم میترسه؟
کوک : خب بریم ؟
ا.ت : نه ... آره .. ک ... کوک ؟!
کوک : افرین ... فکر میکردم فراموشی بگیری !
ا.ت : ن...نه ... ک...کوک ... م...من ... نم...نمیتونم با....تو ... ب...بیام!
کوک : خی اولا چرا لکنت میگیری و دوما چرا نمیتونی؟(عصبی)
ا.ت میترسه و با صدایی لرزان و لکنت میگه : با...باشه ...میام !
کوک تعجب میکنه ولی میدونه یه جای کار میلنگه...
کوک : اوک ... بریم !
ا.ت : اوهوم
ا.ت و کوک سوار ماشین میشن ا.ت با کلی اصرار به زور آخرش تونست کوک رو راضی کنه و عقب بشینه کوک راه افتاد و رسید به عمارت !
ا.ت نگاهی به عمارت کرد و آروم گفت : اینجا کجاست؟
کوک با تعجب به سمت ا.ت برگشت و نگاهش کرد و گفت : اینجا کجاست؟!!!!
ا.ت ؟ یادت نمیاد؟
ا.ت : چی رو یادم بیاد؟ من تا حالا اینجا نبودم !
کوک : هااا؟؟؟؟؟
ا.ت با تعجب به کوک نگاه میکنه و شونه بالا میندازه !
کوک : خب شاید چون شبه و خیلی وقته کما بودی ... این بیرونش رو یادت نمیاد بریم داخل شاید یادت اومد !
ا.ت : داخل ؟ با تو؟(حرص و نفرت)
کوک بیشتر از قبل تعجب میکنه و میگه : اره !
ا.ت: عااااا ...
کوک هوفی میکشه و سرش رو به چپ و راست تکون میده و در را باز میکنه و میره بیرون که ....
پارت : ۳۶
کوک به سمت بیمارستان رانندگی میکنه و کمی بعد میرسه بیمارستان، جلوی در نگه میداره و وارد بیمارستان میشه و به سمت پذیرش میره ....
کوک : ببخشید اومدم خانم کیم ا.ت رو ببرم !
خانم سرشو بالا میاره و میپرسه : اسمتون چیه ؟
کوک : اسمم جئون جونگکوک عه
خانمه نگاهی به کوک میندازه و بعد چند دکمه کیبوردش رو فشار میده و کمی بعد میگه : بله .. آقای جئون میتونید برید اتاقشون و ببریدشون ، تقریبا ۱ ساعت پیش بهشون اطلاع دادیم که آماده شن !
فکر میکنم الان آماده باشن ... میخواید راهنماییتون کنم به سمت اتاقشون ؟!
کوک : خیر ... ممنون خودم میدونم کجاست ... با اجازه !
خانم : بله بفرمایید!
کوک کمی دور میشه و با لحن تمسخر آمیزی آروم زمزمه میکنه : اه اه انقدر بدم میاد گاهی مجبورم با همچین آدمایی که هیچی نیستن این طوری حرف بزنم !
د آخه احمق تو حتی کارت رو هم بلد نیستی ا.ت رو خودم درمان کردم ... عایش حال بهم زنا ...
کوک آروم در میزنه که ا.ت با صدای دخترونه و لطیف و دلنشین جواب در زدن اونو میده...
کوک : ا.ت؟
ا.ت : بله بفرمایید داخل (با ذوق)
ویو کوک :
خوشحالم که ا.ت دوباره حالش خوبه !
و آنقدر ذوق داره پس منم با هیجان و ذوق در رو باز کردم و با لبخند وارد اتاق شدم اون روی تخت نشسته بود و پاهاش که از تخت آویزون بود رو بالا و پایین تکون میداد و وسایل هاش رو روی زمین گذاشته بود و چند تا ساک بیشتر نبود !
سرش پایین بود ولی سرش رو بالا آورد و بهم نگاه کرد ... انگار ترسید .. چون دیگه پاهاش رو تکون نمیداد و ذوق و لبخند روی چهره اش هم ناپدید شد ... یعنی ازم میترسه؟
کوک : خب بریم ؟
ا.ت : نه ... آره .. ک ... کوک ؟!
کوک : افرین ... فکر میکردم فراموشی بگیری !
ا.ت : ن...نه ... ک...کوک ... م...من ... نم...نمیتونم با....تو ... ب...بیام!
کوک : خی اولا چرا لکنت میگیری و دوما چرا نمیتونی؟(عصبی)
ا.ت میترسه و با صدایی لرزان و لکنت میگه : با...باشه ...میام !
کوک تعجب میکنه ولی میدونه یه جای کار میلنگه...
کوک : اوک ... بریم !
ا.ت : اوهوم
ا.ت و کوک سوار ماشین میشن ا.ت با کلی اصرار به زور آخرش تونست کوک رو راضی کنه و عقب بشینه کوک راه افتاد و رسید به عمارت !
ا.ت نگاهی به عمارت کرد و آروم گفت : اینجا کجاست؟
کوک با تعجب به سمت ا.ت برگشت و نگاهش کرد و گفت : اینجا کجاست؟!!!!
ا.ت ؟ یادت نمیاد؟
ا.ت : چی رو یادم بیاد؟ من تا حالا اینجا نبودم !
کوک : هااا؟؟؟؟؟
ا.ت با تعجب به کوک نگاه میکنه و شونه بالا میندازه !
کوک : خب شاید چون شبه و خیلی وقته کما بودی ... این بیرونش رو یادت نمیاد بریم داخل شاید یادت اومد !
ا.ت : داخل ؟ با تو؟(حرص و نفرت)
کوک بیشتر از قبل تعجب میکنه و میگه : اره !
ا.ت: عااااا ...
کوک هوفی میکشه و سرش رو به چپ و راست تکون میده و در را باز میکنه و میره بیرون که ....
۲۰.۱k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.