زندگی با درد جریان دارد
زندگی با درد جریان دارد۲۵
(از الان به بعد همه حرف های کوک با دلینا و برعکس همه سرد و جدی هست)
کوک :که من میمونم؟
دلینا:اگه میمون نیستی پس چی هستی؟
م/پ:بسه دیگه چرا جر و بحث میکنید؟
کوک:آخه…
پ/پ:بسههه
دلینا/کوک:چشم….
سوهی داشت از خنده جر میخورد که نگاه خواهرش و شوهر خواهرش بهش افتاد و خنده رو از بین برد
صبحانه صرف شد و هرکسی به سوی کار خودش رفت
دلینا ویو:
صبحانه رو که خوردم کیفم رو برداشتم و بعد از خداحافظی به سمت بیمارستان راه افتادم توی راه گوشیم رو برداشتم و به بابام پیام دادم که میرم عمارت خودمون نمیام اونجا وبعد موبایلمو خاموش کردم پدال گاز رو فشار دادم که واسه عملم دیر نکنم
رسیدم!ماشینم رو پارک کردم وبه سمت بلوک زایمان رفتم استریل شدم وآماده عمل شدم
(دوست دارم خودم زایمان رو براتون تعریف کنم برای همین برید پارت بعدو بخونید)
ادامه دارد…..
(از الان به بعد همه حرف های کوک با دلینا و برعکس همه سرد و جدی هست)
کوک :که من میمونم؟
دلینا:اگه میمون نیستی پس چی هستی؟
م/پ:بسه دیگه چرا جر و بحث میکنید؟
کوک:آخه…
پ/پ:بسههه
دلینا/کوک:چشم….
سوهی داشت از خنده جر میخورد که نگاه خواهرش و شوهر خواهرش بهش افتاد و خنده رو از بین برد
صبحانه صرف شد و هرکسی به سوی کار خودش رفت
دلینا ویو:
صبحانه رو که خوردم کیفم رو برداشتم و بعد از خداحافظی به سمت بیمارستان راه افتادم توی راه گوشیم رو برداشتم و به بابام پیام دادم که میرم عمارت خودمون نمیام اونجا وبعد موبایلمو خاموش کردم پدال گاز رو فشار دادم که واسه عملم دیر نکنم
رسیدم!ماشینم رو پارک کردم وبه سمت بلوک زایمان رفتم استریل شدم وآماده عمل شدم
(دوست دارم خودم زایمان رو براتون تعریف کنم برای همین برید پارت بعدو بخونید)
ادامه دارد…..
- ۲.۷k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط